راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

سفر به شهر هزار مناره(2)

سلام راستین جونم رسیدیم به  قسمت دوم سفرنامه  به استانبول این شهر زیبا به دلیل داشتن مساجدزیاد به شهر هزار مناره نیز مشهور است تا وقت نماز میشد هر جا که بودی صدای اذان به گوش میرسید نود درصد جمعیت شون مسلمان هستن برای بازدید از مسجد سلطان احمد رفتیم که تو حسابی خوابت میومد واونجا کلی نشستیم ومن تو رو خوابوندم تا میخواستم بخوابونم سریع خوابت میگرفت چون واقعآ خسته میشدی  داخل جزیره همون بوگ آدا که فقط دوچرخه و کالسکه بود ماهم به قول تو پیتکو پیتکو سوار شدیم بقیه عکسا تو ادامه مطلب   عزیزم تو سفر ازت خیلی راضی بودم  اصلآ بی خودی نق نزدی نمیزاشتم گشنه بمونی هر جا وقت میشد بهت غذا میدادم هر...
4 آذر 1392

سفر به ترکیه(1)

                 سلام راستین جونم چند وقتی بود قصد سفر به ترکیه رو داشتیم که طبق بررسی هامون جایی باشه که برای شما راحت باشه وآب وهوای نزدیک به آب وهوای خودمون داشته باشه دفعه قبل شهرطرابازون رو که من و بابا هم نرفته بودیم انتخاب کردیم که بریم اونم قسمت نشد ولی این دفعه تصمیم گرفتیم با هواپیما به شهر استانبول سفر کنیم که این شهر زیبا به چند بار دیدنش می ارزه تو این سفر سونیا جون و عمو سعیدهم باهامون بودن یک روز قبل سفر که تو حسابی با ساک ها کشتی گرفتی وهی میرفتی روشون میپریدی پایین پروازمون صبح ساعت 7 از فرودگاه امام بود وتو بادیدن هواپیما ها کلی ذوق کرده بودی هی میگفتی بز...
29 آبان 1392

نی نی رفته بود اردبیل

سلام به راستین خوشگل و خوب خودم عزیزم که الان یه هفتی هست به خودت میگی نی نی  ای نی نی خوشگل هر چی میخوای نشون میدی میگی مامان نی نی یعنی بدین به نی نی  تازه کلمات دیگه ای هم میگی مثل تی دی =سی دی و قاقو =قاشق  بوخ =بوق  نونل = تونل کتا =کتاب تای =چای               از خواب که بیدار میشی خودت میری سراغ تی دی                با این نی نی پنجشنبه  مامان وبابا وحاجی ومامان بزرگ رفتم آب گرم سرعین و جمعه اومدیم  حسابی شیطونی کردی کم میخوابیدی بیشتر بیدار بودی همشم تو ماشین بغل من تو خیابونم بغل بابا لو نمیزاشتی ب...
11 آبان 1392

بازدید از تخت سلیمان

سلام سلام صد تا سلام  اولین جمعه آبان 92 گروه کوهنوردی بابک برنامه بازدید از تخت سلیمان رو داشتن چون برنامه خانوادگی بود ما هم تصمیم گرفتیم توی این برنامه شرکت کنیم           راستین جونم یکی از فعالین گروه وهمچنان کوچکترین عضو گروه بودی صبح6بیدار شدی وآماده رفتن           . : راستین تا این لحظه ،  1 سال و 7 ماه و 16 روز و 1 ساعت و 16 دقیقه و 38 ثانیه  سن دارد اولین جایی که وایستادیم  برای خوردن صبحانه هوا کمی سرد بود ولی ما حسابی مجهز اومده بودیم چون پنجشنبه هوای زنجان خیلی بادی وسرد بود ولی روز جمعه ما با بهترین هوا رو برو شدیم     &nbs...
7 آبان 1392

به نقل از راستین سفر به...

                    سلام بر همه گی درمورد این سفرم به دلیل کار اداری بابام تصمیم گرفتیم بریم تهران پنجشنبه عصری رفتیم کرج خونه پانیا اینا خیلی خوش گذشت اول که رسیده بودیم من ساکت نشسته بودم بعد مامانم گفت کمی بعد راستین صمیمی میشه وهمون طورهم شد دیگه هی میرفتم اطاق پانیا همه چی رو برمیداشتم اینم عکسامونه کمی بعد هم بازی باسنگ های داخل شومینه رو شروع کردم تا لحضه خروجمون از خونه عمه فریبا اینکار ادامه داشت من میریختم سنگارو تو خونه مامان و بابا جمع میکردن هی عمو مجید میگفت کاریتون نباشه بزارید بازی کنه تا شب که رفتیم دور بزنیم پانیا تو ماشین خوابش گرفت ومن با اینکه خسته راه بودم ...
9 مهر 1392

مسافرت به ...

                سلام پسر مهربون من میخوام از تا خیرم معذرت بخوام که دلایل زیادی داشت و همه کارا دست به دست هم دادن و سرم حسابی شلوغ بود ....                                                 عزیزم دیگه خیلی دلت میخواد مستقل باشی خودت بخوری خودت راه بری خودت بپوشی دو هفته قبل پنجشنبه افطاری مامان بزرگ بود وجمعه هم افطاری مامانی تو این دو شب حسابی شیطونی کردی یه لحضه هم یه جا بند نمیشدی همش در حال رفت وآمد به بیرون و داخل هتل بودی همه هم از این همه تلاش و فع...
12 مرداد 1392

گردش یک روزه

سلام سلام راستین جونم عزیزم که دیگه خودت بلد میشی تاتا ی میکنی میری دور میزنی ومیدوی ومیوفتی بازم بلند میشی خوشگله   که حسابی خوردنی وشیرین شدی بخورمت الهی خوشگلم وقتی اینجوری بهت میگم قیافت وبامزه میکن که بیشتر ناناز میشی جونم بهت بگه که حرف گوش کن شدی بهت گفتم راستین کنترل برو بیار پسرم راه رفتی وخودت ورسوندی به کنترل چند قدم آوردی بعدش شوت کردی سمتت الانم سرم درد میکنه آخه خورد تو سرم اینم کمک  از نوع راستینی جمعه به همراه خاله ها و مامانی اینا صبح 8 رفتیم سمت طارم منطقه گردشگری شیت تا عصری آفرین به پسرم که همش بیدار بود خوشحال رفتنی بابایی و تبسم تو ماشین ما بودن وتو خوشحال در کل خوش گذشت فقط اینکه تو دلت میخ...
4 تير 1392

ببخشید دومین نوروز چگونه گذشت2

                      سفره هفت سین سال٩٢         اینام عیدی های مامان رها به راستین                     این پیانیست معروف کسی نیست جز راستین خان تا میریم خونه خاله الهه پشت پیانو تبسم میشینی و دیگه پایین نمیای تا برت میداریم جیغ میزنی امسال هر جا عید دیدنی رفتیم حسابی شلوغ کردی یکی دو جا آروم بودی همش میخواستی بری و به همه چی دست بزنی و همه جا سر بزنی همه هم بهت کلی عیدی دادن دست ...
15 فروردين 1392