راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

خاطرات پاییز 94

شروع پاییز 94 همراه بود با اولین سری جدی سفارش های خرید  لوازم تحریر مهد برای راستین جون که راستین جون از مهرماه به طور مرتب شروع به رفتن به مهد کرد که البته این همه خرید متنوع لوازم تحریر براش به اندازه اون اف جی کوروزی که خریدم جذابیت نداشت  ومیتونم بگم واسه لوازمش خیلی بی تفاوت بود من وسایل بیشتر خوشم میومد تا راستین راستین خدا رو شکر خیلی خوب رفت مهد کلاس نوپای دو وکارهای عملی زیادی انجام دادن صبح ها هشت ونیم میبردمش تا دوازده  مهر ماه عروسی کرج عزاداری راستین در محرم 94 راستین جون حضور فعال در عزاداری برای امام حسین داشت راستین ومهداد در سالن همایش های برج میلاد مهرانه راستین ...
11 اسفند 1394

بای بای پمپرس

           راستین جون این موفقیت بزرگ رو به خودم وخودت تبریک میگم  برام خیلی سخت بود  هی فکر میکردم چه طوری از پمپرس جدات کنم یه یک هفته ای هی امروز وفردا کردم تا اینکه بالا خره  یه روز صبح بیدار شدم اول فرش ها رو جمع کردم تو هم بیدار شدی پمپرس و در آوردیم و دیگه تلاش و کارمون رو از اون روز شروع کردیم دو هفته کامل طول کشید ولی الان خودت  میری تا من خبر دار بشم کارت رو انجام میدی میای به عشق ابنکه گفتم بعد دستشویی دستات رو صابون بزن صابون های رنگی برات گرفتم تا میخوای بیای بیرون اول حسابی دستات رو میشوری بعد میای گاهی لباس های تنتم میشوری میگی خیس شده بود البته خدا رو شکر تو خونه هیچ...
8 شهريور 1393

راستین تو یه ماه تابستونی

سلام به دوستای عزیز وبلاگی وراستین جونی که تو آینده نزدیک میخوای همه اینا رو بخونی ببخشیدا نبودم دیر کردم آخه امتحاناتم بود وسرم حسابی شلوغ بود ودرسا سنگین وکار خونه وبچه داری و ....حالا دو تا از نمرهام اومده بیسته و خوشحالم تا بعدیا ببینیم چطور میشه الان اومدم تا از شیرین زبونیات بنویسم که با حرف زدنت دل همه رو میبری                                          اولین  فعلی که گفتی من بخور ومن بخور نه   آخه عشق منی تو والا من تو رو میخورم شیرین میگی من بخور نه کلآ منفی همه فعل ها رو با نه میگی  خونه بریم نه...
14 تير 1393

اولین دست نوشت روی دیوار

اولین کتاب رنگ آمیزی ومداد رنگی که راستین شروع به رنگ کرد    واولین خط ها که برای یک ماه قبل روی دیوار توسط راستین کشیده شد              یادشت های بسیار مهم روی در کمد دیروز رفتیم خونه دوست مامان برای دیدن نی نی نیکا که الان دو ماهه بود رونبا ومارینا وروزینا هم با مامانا شون بودن چقدر سختت بود نشوندن شما کنار هم وگرفتن این چنتا عکس یادگاری وشما حسابی شلوغ کردین  ...
14 آبان 1392

لغت نامه راستین

مامان :راستین بگو آب راستین میگه = باب بگو زهرا= زرا   بگوتبسم= زرا  بگو ترنم =نی نی   راستین بگو حاج آقا= حاجآخا راستین بگو بع بعی= بع    راستین بگو مرغ= مرخ    بگوجوجه =جوجو نون یعنی من به جوجونون دادم     بگو خروس= قوققولی قو .............هاپو= اواو      بگو اسب= پیت کو پیتکو {از کلمه های مورد علاقه مامان}  بگو مار = مار .............ماهی= ما       بگو کامیون= بزی اَه پوف {یک شب راستین کامیون حمل زباله رو دیده}    .........شب بخیر= بای بای   کلید= در در          راستین برو گوشی رو ...
22 مهر 1392

از19فروردین91تا92

راستین جونم سلام     می نی {نی نی}   باپ {آب}   بده {بده  بازکن  بریم}            اِیی {سلام من خوشحالم}    دا {دالی}                  تی سی {جی جی}           پیتی {سگ گربه} اینا شیرین زبونیای جدیدتوهستن   قدرت خدا رو قربون که تو یه سال نوزاد آدم اینقدر عوض میشه پارسال تو چنین روزی برات مهمونی گرفتیم برامون این روزها حال وهوای دیگه داشت نه عید دیدنی رفتیم ونه مسافرت ولی همه روزها عا...
19 فروردين 1392

اولین زمستان

  سلام بر همگی چند روز بود به وبلاگم سر نزده بودم آخه سرفه هام بدتر شد وشبا موقع شیر خوردن نمیتونستم نفس بکشم دماغم کیپ میشد به همین دلیل شب ها تا صبح بیدار بودیم و تا مامان وبابا تصمیم گرفتن برای سومین بار منو ببرن دکتر .الان خدارو شکر بهترم چند روز قبل بلاخره برف اومد  و من برای اولین بار برف رودیدم اول تعجب کردم نمیدونستم چرا همه جا سفید شده آخه چرا این جوری شده کوها زمین درختا همه چی سفیدن تا فهمیدم که بله این همون برف که امسال با تا خیر زیاد اومده البته سرما شو زیاد دوست نداشتم تازه دندون هفتم وهشتم هم دارن کم کم میان و خیلی درد داره.بقیه عکسای برفی تو ادامه مطلب...   توعکس با...
16 بهمن 1391