راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

به نقل از راستین سفر به...

1392/7/9 10:32
نویسنده : مامان رها
751 بازدید
اشتراک گذاری

                   

سلام بر همه گی درمورد این سفرم به دلیل کار اداری بابام تصمیم گرفتیم بریم تهران پنجشنبه عصری رفتیم کرج خونه پانیا اینا خیلی خوش گذشت اول که رسیده بودیم من ساکت نشسته بودم بعد مامانم گفت کمی بعد راستین صمیمی میشه وهمون طورهم شد دیگه هی میرفتم اطاق پانیا همه چی رو برمیداشتم اینم عکسامونه

کمی بعد هم بازی باسنگ های داخل شومینه رو شروع کردم تا لحضه خروجمون از خونه عمه فریبا اینکار ادامه داشت من میریختم سنگارو تو خونه مامان و بابا جمع میکردن هی عمو مجید میگفت کاریتون نباشه بزارید بازی کنه تا شب که رفتیم دور بزنیم پانیا تو ماشین خوابش گرفت ومن با اینکه خسته راه بودم تا ساعت 2همچنان هوشیار و بیداربودم تا اینکه شب همه خوابیدن منم چارهای جز خواب نداشتم همه خوشحال که من صبح تا دبر وقت میخوابم اما  تا بابام بیدارشد هم راه اون بیدار بودم تا از من دور نشه

   

بعد خوردن صبحانه وخداحافظی برای بازدید از نمایشگاه فرش ودرکنارش مخابرات به نمایشگاه بین المللی رفتیم ولی من تو راه خوابیدم وحسابی خوابیدم  تا تو ورودی نمایشگاه بیدار شدم

اینجا در حال هل دادن کالسکه وتشویق بازدید کنندها

وبازدید از همه غرفه ها 

                  

بعد نمایشگاه وخوردن نهار مامان وبابا تصمیم گرفتن از برج میلاد بازدید کنن من اونجا هم کارمو باسنگ بازی شروع کردم

مامان منو محکم گرفته بود نرم سنگ بازی

          

                 

 وبعد نشستن در کنار آب تا اگه بشه آب بازی کنم

ویه نی نی بود میخواست فنچ رو نگاه کنه من نمیذاشتم

                                 

و بازدید از سکو که من از همه گروه جلوتر بودم وبازدیدمیکردم

 

      

بعدهم بازدید از غرفه های صنایع دستی که ومن حسابی شیطونی میکردم  

                                              

 بقیه در ادامه مطلب..

 

اینجام اومدیم پایین ولی بازم من میتونم همه جا رو ببینم

اینجام اینگروه نانای زدن وما نگاه کردیم ودس دسی کردیم

من از چند تاچادر عشایر بازدید کردم چه لباسای رنگا رنگی به به

اینم یه عکس هنری که بابام گرفت

 وبعد از یک استراحت 2ساعت وارد پارک آب وآتش شدیم که من از دیدن اون همه آب خیلی خوشحال شدم

           

ولی آتیش ها رو دوست نداشتم وسرم ومیزاشتم تو بغل مامانم نبینم اما خبر مهم اینکه به خاطر روز آتش نشانی اونجا برنامه بود که من به عنوان نونهال آتش نشان انتخاب شدم 

           

وبعد خاله مینا وعمو مهدی اومدن پارک وشام خوردیم ورفتیم خونشون برای لالا این موتور عمو که اولش میترسیدم سوار شم ولی خیلی خوشم اومد

فرداش با مامانم و خاله رفتیم برای خرید ومن به هیچ عنوان حاضر به همکاری نبودم وهمش نق میزدم اینم عکسامه تو پارک نزدیک خونه عمو مهدی  

 تا بعد بابای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نسیم-مامان آرتین
9 مهر 92 11:10
خوب مامان رها بجم قراره مهندس بشه خوب باید از همه چی خوب سر در بیاره دیگه


ایشااله این گل ها مهندس های آینده بشن
مامان پینار
9 مهر 92 12:51
همیشه به خوشی و گردش.

گل پسرمون دیگه بزرگ شده ها مامانی . ماشالله


ممنون بچه ها بزرگ میشن کارشون ودردسرشونم بیشتر میشه
مامان بردیا
9 مهر 92 14:47
پس گل پسرمون برج میلادو فتح کرده. خسته نباشی عزیزم. همیشه سالم و شاد ببینمت گلم


بله خاله جون اونجا هم شیطونی میکرد
مامان بنیتا
10 مهر 92 2:45
همیشه به سفر و گشت و گذار عزیزم...به به چه عکسای قشنگی هم انداختین


ممنون راستین دوست داشت خودش عکس بگیره
مامان سونیا
11 مهر 92 10:04
همیشه به گردش و شادی
ماشالله به این نو نهال آتش نشان


ممنونم مرسی خاله
مرجان مامان آران و باران
13 مهر 92 18:13
ای جونم قربونت برممم حسابی اتیش سوزوندیااااااااااااا خوش باشید همیشههه
الی مامی آراد
13 مهر 92 19:25
همیشه به گردش و شادی باشین عکسهاتون خیلی خوشگل شدند
پگاه مامان آرتین
15 مهر 92 13:13
عزیزم همیشه به سفرحالاتهران میاین وبی خبر.داشتیم عکسا خیلی قشنگ بود توبعضی عکسا کپ آرتینه.عاشقتم وروجک. راستی واقعا نمی دونم خصوصیو گذاشتم یانه اگه نه لطفا ببخشید وچک کن.