راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

اولین نوروز چگونه گذشت 1

سلام به همه دوستان ما با تأخیر اومدیم آخه مسافرت بودیم بعد اومدنمونم همش مهمونی میرفتیم وعید دیدنی هنوزهم ادامه داره ومهمون میاد وما هم میریم   اول از چهارشنبه سوری بگم که خیلی خوش گذشت آماده شدیم وبرای شام رفتیم خونه مامانی وکمی هم مواد محترقه بی خطر بابابرای راستین جون خریده بود آتیش روشن کردیم وترقه ودینامیت وسر وصدای زیاد ولی راستین میترسید وگریه میکرد ومامانی تو خونه راستین ونگه داشت وبعد هم من رفتم تو خونه ومامانی اومد نوبتی نگهش داشتیم بعد کلی آتیش بازی و پریدن از آتیش اومدیم و شام خوردیم وتخم مرغ رنگیامونون باز کردیم وراستین کادوی مامانی رو که گوشی بود بهش داد ومامانی هم کادو ها...
13 فروردين 1392

یه گردش

عزیزم جمعه هوا خوب بودبرای همین ما تصمیم گرفتیم ... یه ماهیگیری با دوستان بریم صبح ٩رفتیم وشب٩ اومدیم خاله ها المیرا ومریم و زیبا زهرا وزینب با همسراشون وسارا کوچولو هم با ما بودندخیلی به شما خوش گذشت والبته به ما هم همینطور هوا کاملإ بهاری بود البته وقت برگشتن یه مسیر کوتاهه از جاده که گردنه بود بسته شده بود مجبور شدیم کمی صبر کنیم و تا راه داری جاده رو باز کنه  ولی شما نی نی خوب وساکتی بودی و فقط شیر میخوردی بعد از اینکه رسیدیم هم یه سر خونه مامانی زدیم و شما کلی بازی کردی   ...
28 بهمن 1391

اولین مسافرت

سلام من اولین مسافرتم رو در تاریخ ١٧ آبان٩١ رفتم مشهد زیارت امام رضا دوست داشتم مسافرتهامو از مکان زیارتی شروع کنم جای همگی خالی خیلی خوش گذشت منم پسر خوبی بودم اصلا مامان وبابام واذیت نکردم اونام منو همش میبردن ددر  توهواپیما خوب بود به منم کمربند دادن مامانم میگفت قبلأ به بچه هااسباب بازیم میدادن ولی به من ندادن می خواستم هرچه زودتر کمربندم و باز کنم اینجام فرودگاه مشهد بعدم رفتیم هتل عاشق آکواریوم اونجا شدم حرم امام رضا خیلی قشنگ بود چراغ و آینه ها رو خیلی دوست داشتم به کبوترهای حرم دونه دادم ولی چون دوربین نمیذاشتن  مامانم چنتا عکس با موبایلش ازم گرفت ...
28 بهمن 1391

مسافرت یک روزه

سلام پسر گلم نی نی خوشگلم قربونت برم که اینقدر مهربونی دیروز ٢٢بهمن بابا تبریز مسابقه داشت ما هم باهاش رفتیم صبح 9 رفتیم شب 2بود اومدیم دومین مسافرت یک روزه راستین جون آخه تو 5ماهگیتم یک روزه قزوین رفتیم برای عروسی اونموقع کوچولو بودی تو بغلم میخوابیدی این دفعه هم پسر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی تا بابا اینا مسابقه بدن ما هم با خالها{ الهام وسونیا ورباب }وهستی جون که تورو خیلی دوست داشتن رفتیم ددر و خرید دستشون درد نکنه خیلی کمک کردن تو هم گاهی تو کالسکه بودی و گاهی بغلمون ولی موقع برگشتن تو ماشین کلا خوابیدی اینم عکست موقع رفتن که چون دیشبش تولد رفته بودیم شما تا 2 بیدار بودی تو ر...
28 بهمن 1391

پیک نیک

دیروز آخرین جمعه تابستون بود مامانی تصمیم گرفت که نهار رو ببریم باغ بخوریم به خاطر شما دو نی نی تصمیم گرفتیم  یک جای نزدیک بریم ولی تا شب بودیم وخیلی خوش گذشت شما هم نی نی های آروم وخوبی بودین ادامه مطلب ...   ...
1 مهر 1391