راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

این روزهای من

سلام به همه دوست جونام اول اینکه تا دوربین و میبینم باید بدستش بیارم وگرنه جیغ بلند میزنم من هم چنان در حال فعالیت هستم وکشوها رو خالی میکنم البته گاهی هم کشو رومیبندم وانگشتم میمونه و... گریه نمیدونم چرا این روزا همه از من سوال های تکراری می پرسن هی میگن:   راستین چشمت کو؟؟؟ راستین دماغ تو نشون بده؟؟؟ راستین گوش تو کو؟؟؟ هی میگن نانای دست دسی ومیگن جیغ بزن؟ انگار خودشون نمیدونن بعد ١و٢ چنده هی از من میپرسن وکلی ذوق میکنن اینجادارم گوشمو نشون میدم اینجا هم دهنم رو نشون میدم یکی دیگه از کار های روزمرم خالی کردن خاک گلدان های باقی مونده تو خونه هست با ای...
7 بهمن 1391

یلدا چه با حاله

سلام امسال اولین حضور من در شب یلدا بود خیلی خوب بود  فرقش با شبای قبلی این بود که خیلی سرد بود وهم خونه حاجی بابا رفتم وهم خونه بابایی همه فامیل رو حسابی دیدم اینجا آماده شدم برم مهمونی مامان این عروسک وداده عکس من خوب بشه ولی اینجا یه مشکلی هست  بسه دیگه عکس نگیر خجالت کشیدم در حال خوردن انگور شب یلدا فکرکردم این یه توپ سنگین ولی ... ولی انگار مبل راحتی اینم جاهم شب یلدا بغل رژین حالا خونه مامانی وادامه شیطونی به به چه خوش میگذره حیف شد تا من برسم زهرا رفته بود با تبسم عکس میگرم این ترنم کوچولو همش خوابه   یلدا با مام...
2 دی 1391

دوستان عزیزم سلام

دوستای خوبم من چند روزی بود مریض بودم و حالم زیاد خوب نبود البته الانم هنوز کامل خوب نشدم و سرفه میکنم امید وارم تن همگی سالم باشه از اینکه این چند روز جویای حال من بودین از همگی ممنونم با تشکر راستین سه شنبه یه ساعتی موندم پیش مامان بزرگم مامانم دوباره رفت دکتر پسر خوبی بودم با اینکه خودم هم مریض بودم ولی اصلأ گریه نکردم اینجا آماده شدم بریم این کلاهم زن عمو سیما بافته خوشمزه بافتی زن عمو اینم تابم بابم برام خریده خیلی دوستش دارم عاشق ولو شدن روی اونم چون ارتفاعش بلند بود وخطر اوفتادن من بود اونو پایینتر آوردن از وقتی مامانم کارش وشروع کرده یا من میرم پیش مامانی یا مامانی میاد خونم...
18 آذر 1391

دومین دندان

سلام تا 7ماهم تموم شد دومین دندون هم اومد خیلی درد داره هیچی نمیتونم بخورم ولی حسابی شیطونی می کنم اولأ اینکه عاشق موس هستم با اون نور قرمزش دل منو برده دیگه اسباب بازیهام جزابیتی برام ندارم  2دقیقه بازی می کنم و سیر می شم دلم تکنولوژی جدید می خواد ببینم چرا مامانم هی این دکمه رو میزد وقتی خسته می شم گریه ام میاد ولی تا دوربین و میبینم خیلی شاد میشم اینجوری هم قایم موشک بازی می کنم باید من بدونم مامانم زیر کابینت ها چی گذاشته یا نه؟ ولی سنگینه خوبه تو کابینت نذاشتی از ترنم هم به هتون بگم که بزرگ شده چون واکسن زده   ...
29 مهر 1391

آش دندونی من

سلام سلام صد تا سلام         من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم           صاحب چند مرواریدم یواش یواش وبی صدا             شدم جزء کباب خورا  از اونجایی که من با زحمت زیاد دارم دندون در میارم مامانم تصمیم گرفت روز تولد امام رضا برام آش دندونی یا به قول خودش دندونک بپزه منم خیلی کمک کردم ببینید                       گندم پاک کردنم سخت ها    با ا...
11 مهر 1391

کارهای 5.5ماهگی

سلام  من میتونم کارای سخت سخت کنم میتونم دوتا پا مو با هم بخورم                                 آخه خیلی خوشمزهست                   اینم یه مدل دیگه از شیطونی       ر استین جون چند روز پیش اسباب بازی رو در حین بازی به صورت وچشمش کوبید وحسابی گریه کرد گوشه چشمش هم کمی باد کرد ولی بعدچند ساعت بهتر شد قربون اشکهای خوشگلت برم ...
11 شهريور 1391

4.5

من تو 4.5ماهگی این کارها رو انجام میدم 1.غلتیدن{لازم که بگم اگه مامانم نباشه به شکم میمونم نمیتونم برگردم به چپ وراست میغلتم} 2.موقع خوشحالی جیغ بلند میزنم 3.موقع پخش موزیک یاوقتی که مامانم لالایی میگه منم کم نمیارم و باهاشون میخونم 4.وقتی بابام میاد خونه حسابی براش دست وپا میزنم 5.بچه ها رو از بزرگترها تشخیص میدم 6. تو آسانسور خونمون گریه میکنم اول آسانسورو دوست داشتم الان دوست ندارم می خوام مامانم منو از پله ببره 5طبقه حال میده 7.شیشمو خودم نگه میدارم اینجوری                       ...
8 مرداد 1391

خاطرات از زبان راستین 2

 من دیروز خیلی خسته بودم رفتیم خونه مامانی ومامانم منو برد حموم اول گریه کردم ولی تا آب ودیدم خیلی خوشحال شدم شبم از خستگی خوابم بردنمی خواستم هیچ نوری به چشم بخوره امروزم بیدار شدم کنجکاویام وشروع کردم آرزو دارم بتونم همه این جی جی ها روبخورم فقط کا فی دستم بهشون برسه ...
6 مرداد 1391

خاطرات از زبان راستین

سلام من دیگه پسر بزرگی شدم شبها مامانم من و می خوابونه تو تخت پارکم اینجوری              صبح که میشه من بیدار میشم 2تا أدو وآآ میگم ومامانم وصدا می کنم می یاد میبینه من این شکلی چرخیدم وحسابی ورجه ورجه کردم اینجوری   سلام من بامامانم رفتیم خونه آرنیکا جون خیلی خوش گذشت و مامانم ازمون عکس گرفت کلی با آرنیکا صحبت کردم اینم عکسامون من 5روز از آرنیکا بزرگترم   دیروزم رفتیم خونه سدناتازه4روز بود دنیا اومده بود اونکه مامانم ازش عکس نگرفت دیشبم دوستای مامان وبابا اومده بودن خونمون  مامانم خیلی تلاش کرد ساعت 12 منو بخوابونه ولی من نخوابیدم می خ...
5 مرداد 1391