این روزهای من
سلام به همه دوست جونام
اول اینکه تا دوربین و میبینم باید بدستش بیارم وگرنه جیغ بلند میزنم
من هم چنان در حال فعالیت هستم وکشوها رو خالی میکنم
البته گاهی هم کشو رومیبندم وانگشتم میمونه و... گریه
نمیدونم چرا این روزا همه از من سوال های تکراری می پرسن هی میگن:
راستین چشمت کو؟؟؟
راستین دماغ تو نشون بده؟؟؟
راستین گوش تو کو؟؟؟
هی میگن نانای دست دسی ومیگن جیغ بزن؟
انگار خودشون نمیدونن بعد ١و٢ چنده هی از من میپرسن وکلی ذوق میکنن اینجادارم گوشمو نشون میدم
اینجا هم دهنم رو نشون میدم
یکی دیگه از کار های روزمرم خالی کردن خاک گلدان های باقی مونده تو خونه هست
با اینکه مانع زیاد گذاشتن ولی منم همواره موفقم
چند روزی بود بابام رفته بود مسابقه و مامانی اومده بود خونه ما به همین دلیل من خیلی خوش حال بودم چون مامانی منو زیاد بغل میکنه
جمعه با مامانم رفتم گردش با اینکه هوا خوب بود ولی آب سد کاملآ یخ زده بود
به همین دلیل از تو ماشین همه جا رو تماشا کردیم و بعد هم رفتم خونه مامانی تا رسیدم خودم رو به ظرف شیرینی رسوندم وبرداشتم آخه به من نمیدادن
هرجا باشم از تحقیق وپژوهش دست بردار نیستم
ترنم هم کمک کارم تو پروژهاس
در حال تحقیق عملی
اینجا هم که خیلی آقا شدم بابام اومده واین بلوز وبرام خریده
تا خاطره های بعدی بای بای