راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

یلدای 92

           یادمان باشد با آمدن زمستان اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم تا دچار سردی فاصله ها نشویم ... یلدا مبارک ! سلام راستین جونم دومین یلدات مبارک باشه عزیزم یلدای امسال یک زمستان به تمام معنا ست هوا خیلی سرده وهمه جا پر برف ویخ وشب یلدا یک شب مه آلود بود که بسیار زیبا بود. یلدای امسال راستین شامل 3بخش که تو ادامه مطلب میزارم...                        بخش اول خونه خودمون که تو با هندونه کلی بازی کردی بهش میگفتی نی نی قو وهی می خوابوندیش خودمونیما منم تو 5دقیقه هندونه رو خوشگل درست کردما تو عکس معلومه ...
1 دی 1392

چند شعر

       خورشید خانم               از پشت کوه دوباره                         خورشید خانم در اومد       با کفش های طلا و                             پیرهنی از زر اومد       آهسته تو آسمون                          چرخی زد ...
28 آذر 1392

21 ماهگیت مبارک

                                            سلام به راستین خوشگل  یک ماه بزرگتر شدی و عشق ما هم نسبت به تو بیشتر بیشتر شده دوست دارم عزیزم چند روزی بود که میخواستم از کارهای اخیرت بنویسم               به دلیل حضور گرم راستین جون در داخل یخچال مجور به زدن قفل به در یخچال شدیم               در ادامه مطلب ....  برات از کارهای اخیرت بنویسم که وقت نمیشد البته چهارشنبه امتحان فاینال زبان داشتم این ترمم مثل ترم قبل خوب بود ...
24 آذر 1392

تجربه اولین برف

سلام راستین جونم اولین برف که بارید برات خیلی جالب بود پارسال هم برف اومد ولی تو یادت رفته بود ولی برف پاییز امسال از اون برف های حسابی بود اولین بار که یه گوله برفی بهت دادم سریع انداختیش زمین و گفتی مامان داخ  به سرد وگرم میگی داغ تا پنجشنبه تا بیدار شدی وبرف هارو دیدی اول از دورنازشون میکردی جمعه 15 آذرقبل اینکه بریم خونه مامانی نهار یه سر گاوازنگ رفتیم و از برف وآدم برفی های اونجا لذت بردیم حالا هم تا برف ها رو میبینی میگی مامان بف بف=برف           به این هم میگی آپو آپو=هاپو                              &nb...
17 آذر 1392

خداحافظ ما وپاییز

سلام سلام راستین خوشگل با اون حاج آقا گفتن خوشگلت دیگه کم کم تو حرف زدن راه اوفتادی ممک=نمک میگی و انعام =سلام وتای =چای و دو سه چار =توپله یا موقع شیر درست کردن میشماری همه چی رو بامزه تکرار میکنی جدیدإ به خودت میگی نی  نی قو  باخودت حرف میزنی آخه خوشگله چی میگی با خودت بالای کابینت رو نشون میدی میگی علی علی یعنی یا علی بگین منو بزارین بالاحسابی کنجکاو شدی و میخوای از همه چی سر داری به تعمیر کردن وسایل علاقه زیادی نشون میدی میخوای خودت لباسات رو بپوشی ودر بیاری  میری یخچال باز میکنی میگی دوخ اگه دلستر باشه اونو ترجیح میدی هرچی میخوای بهم میریزی و میخوری خلاصه حسابی شیطون شدی تا چیزی رو زمین میریزی خودتم ناراحت میشی ...
13 آذر 1392

سفر به شهر هزار مناره(2)

سلام راستین جونم رسیدیم به  قسمت دوم سفرنامه  به استانبول این شهر زیبا به دلیل داشتن مساجدزیاد به شهر هزار مناره نیز مشهور است تا وقت نماز میشد هر جا که بودی صدای اذان به گوش میرسید نود درصد جمعیت شون مسلمان هستن برای بازدید از مسجد سلطان احمد رفتیم که تو حسابی خوابت میومد واونجا کلی نشستیم ومن تو رو خوابوندم تا میخواستم بخوابونم سریع خوابت میگرفت چون واقعآ خسته میشدی  داخل جزیره همون بوگ آدا که فقط دوچرخه و کالسکه بود ماهم به قول تو پیتکو پیتکو سوار شدیم بقیه عکسا تو ادامه مطلب   عزیزم تو سفر ازت خیلی راضی بودم  اصلآ بی خودی نق نزدی نمیزاشتم گشنه بمونی هر جا وقت میشد بهت غذا میدادم هر...
4 آذر 1392

سفر به ترکیه(1)

                 سلام راستین جونم چند وقتی بود قصد سفر به ترکیه رو داشتیم که طبق بررسی هامون جایی باشه که برای شما راحت باشه وآب وهوای نزدیک به آب وهوای خودمون داشته باشه دفعه قبل شهرطرابازون رو که من و بابا هم نرفته بودیم انتخاب کردیم که بریم اونم قسمت نشد ولی این دفعه تصمیم گرفتیم با هواپیما به شهر استانبول سفر کنیم که این شهر زیبا به چند بار دیدنش می ارزه تو این سفر سونیا جون و عمو سعیدهم باهامون بودن یک روز قبل سفر که تو حسابی با ساک ها کشتی گرفتی وهی میرفتی روشون میپریدی پایین پروازمون صبح ساعت 7 از فرودگاه امام بود وتو بادیدن هواپیما ها کلی ذوق کرده بودی هی میگفتی بز...
29 آبان 1392

اولین دست نوشت روی دیوار

اولین کتاب رنگ آمیزی ومداد رنگی که راستین شروع به رنگ کرد    واولین خط ها که برای یک ماه قبل روی دیوار توسط راستین کشیده شد              یادشت های بسیار مهم روی در کمد دیروز رفتیم خونه دوست مامان برای دیدن نی نی نیکا که الان دو ماهه بود رونبا ومارینا وروزینا هم با مامانا شون بودن چقدر سختت بود نشوندن شما کنار هم وگرفتن این چنتا عکس یادگاری وشما حسابی شلوغ کردین  ...
14 آبان 1392

نی نی رفته بود اردبیل

سلام به راستین خوشگل و خوب خودم عزیزم که الان یه هفتی هست به خودت میگی نی نی  ای نی نی خوشگل هر چی میخوای نشون میدی میگی مامان نی نی یعنی بدین به نی نی  تازه کلمات دیگه ای هم میگی مثل تی دی =سی دی و قاقو =قاشق  بوخ =بوق  نونل = تونل کتا =کتاب تای =چای               از خواب که بیدار میشی خودت میری سراغ تی دی                با این نی نی پنجشنبه  مامان وبابا وحاجی ومامان بزرگ رفتم آب گرم سرعین و جمعه اومدیم  حسابی شیطونی کردی کم میخوابیدی بیشتر بیدار بودی همشم تو ماشین بغل من تو خیابونم بغل بابا لو نمیزاشتی ب...
11 آبان 1392