راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

عید بزرگ مبارک

          از حرا آیات  رحمن  و رحیم آمد پدید با نخستین حرف،قرآن کریم آمد پدید صوت”اقرا ء باسم ربک” می رسد بر گوش جان یا که از غار “حرا” خلق  عظیم آمد پدید                                       . از  بعثت  او جهان جوان شد / گیتى چو بهشت جاودان شد این عید به اهل دین مبارک / بر جمله مسلمین مبارک .       پیامبر  اکرم (ص): تقوای کامل آن است که آنچه را نمیدانی یاد بگیری و به آنچه میدانی عمل کنی مبعث، عی...
6 خرداد 1393

26ماهگیت مبارک

عزیزم پسر خوشگلم سلام چند روزی هست که  26 ماه رو تموم کردی و وارد 27 امین ماه زندگیت شدی خیلی خوشحالم بازم  یک ماه بزرگ تر شدی البته الان ناراحت وغمگینم چون تب خیلی زیادی داری ومریض شدی وخوابیدی دیشب شب خیلی سختی بود تا 6صبح سه تایی بیدار بودیم بابا تند تند دست وصورتت رو میشست عزیزم دوست نداری من پشت لب تاب بشینم الان که خوابی نشستم ولی امید وارم زود زود خوب بشی وبازم نذاری من اینجا بشینم راستین اینجا میخوام از شیرین زبونیات بنویسم : دیدی قو=شکلات ناناجی=نارنجی ماکول=پاک کن ای دقالا=ایرج آقا دپز=سبز نمامی=دمپایی دفشم=کفش من ننفته=نه رفته توپولو=توپول ییا انعام =رها سلام ...
29 ارديبهشت 1393

بازدید ازقلعه بهستان

              یک جمعه اردیبهشت ماه 93همراه گروه کوهنوردی بابک سفر یک روزه به قلعه بهستان داشتیم  خیلی عالی بود وخوش گذشت در کنار تو وبابا وزن عمو سیما و عمو مرتضی              فرارو-  «ماهنشان» نام منطقه‌ای است در جنوب غربی زنجان که در فاصله حدود 100 کیلومتری از این شهر قرار گرفته است. ماهنشان شهری پر رمز و راز است که چند هزار سال پیش محل حکمرانی قوم مادها بوده است. این شهر آثار و بناهای تاریخی و مذهبی زیادی دارد. محلی‌ها برخی از این آثار را به دلیل شکل عجیبشان «دودکش جن» می‌نامند؛ در حالی که پژوهشگران از وجوه ز...
21 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج

          راستین جون امروز 12 اردیبهشت سالگرد ازدواجمون بود دیشب دوستمون حسین وزینب اومده بودن خونمون خواهر زاده خاله زینب هم اومده بود با تو بازی کنه منم یه کیک گرفتم تا یادی از خاطرات کنیم                                                عزیزم به جای من وبابا کیک بریدی وشمع فوت کردی کلی بهت خوش گذشت جمعه قبل صبح تو کوه                                         ...
12 ارديبهشت 1393

جملات جدید

                          سلام راستین جونم خوبی پسر خوشگلم چند روز بود میخواستم از حرفهای خوشگلت بنویسم وقت نمیشد ببخشید دیگه کارای دانشگاه ومهمونداری های خونه والبته از همه مهمتر شلوغ کاری شما مانع از نشستن من پشت لب تاب شده بزرگم که شدی و خوابت کم شده منم با توجه به خواب تو وقت آزاد دارم تا تو بیداری شی منم دیگه وقت آزدم به قول خودت تموم میشه و باید با تو بازی کنم هی میای میگی مامانو بازی دیروز  بعد از ظهرپنجشنبه تصمیم گرفتم با خاله های تو خاله های من بریم باغ تا خستگی یک هفته کاری از تنمون در بره تو که خیلی خوشحال بودی اول اینکه خاله ها اومدن خونمون تا ب...
5 ارديبهشت 1393

سینزده به در

سلام راستین جونم سیزده بدر امسال با خاله مهرو وخاله الهه رفتیم کنار رودخونه قزل اوزن از تو برف ویخ ها ی زیادی گذشتیم و ولی جایی که بودیم حسابی گرم بود وخیلی خوش گذشت جای مامانی وبابایی خالی بود که رفته بودن مسافرت       تو که فقط عاشق آب بازی وشن بازی وپرتاب سنگ تو رود خونه بودی بهتم آزادی کامل داده بودیم هر کاری دوست داشتی میکردی و حسابی بهت خوش گذشت چوب جمع میکردی سنگ جمع میکردی پرت میکردی تو راهم فقط اسم ماشینا رو میگفتی همه رو یادگرفتی تا تو خیابون میبینی فلان ماشین واسمشو زود میگی و تو فامیل اسم ماشین همه رو بلدی گاهی اسم ماشینا یادت میره اسم صاحباشون رو میگی امسال عید اولین مهمونمون مامانی وبابایی ...
24 فروردين 1393

نوروز 93

  سلام راستین خوشگل عیدت مبارک عزیزم خوشگلم سال تحویل امسال حدودای ساعت 8 شب بود وبعد سال تحویل ما خونه مامان بزرگ تو و مامانی ودایی بابا برای عید دیدینی رفتیم وتا جمعه صبح که خونه مامان بزرگای من و عموی بابا وتو خوشحال از این همه دردر رفتن وهر جا که میرفتیم به تو حسابی عیدی میدادن و تو هم یاد گرفته بودی هی میگفتی میرسی میرسی تا سفره هفت سین رو آوردم جلوی تی وی هی سماق و میریختی تو آب ماهی از سبزه میکندی همه چی رو دست میزدی وشلوغ میکردی البته دو سه دقیقه مونده به سال تحویل گندم واز یخچال برداشتی ریختی تو کا آشپزخونه و تو یخچال و همه جا کثیف شد بابا سعی کردیم تو چند لحضه جمع کنیم              &...
8 فروردين 1393

آخرین چهارشنبه سال

      راستین جون سلام چهارشنبه سوری طبق معمول هر سال خونه مامانی بودیم          بس که تو ترنم شیطونین ویه جا بند نمیشین زهراو تبسم با زحمت نگه تون داشتن                  تا رفتیم آتیش روشن کنیم تو خیلی هیجان داشتی وجیغ میزدی چون واقعآ سر وصدا هم خیلی زیاد بود                 عاشق آبشار شده بودی               اینم تخم مرغ رنگیای ما سه تا من وتو بابا    اینا هم عیدیات از طرف مامانی وبابایی ...
8 فروردين 1393

تبل

سلام راستین جونم  بازم تولدت مبارک باشه  خوشگلم  که شعر تولد رو خوب میخونی از اونجایی که روی گوشی هامون تسلط کافی پیدا کردی قفلش وباز میکنی و بازی میکنی وعکس میگیری وهر چیزی رو که دوست داری میاری وگاهیم شماره میگیری بابا تصمیم گرفت برای کادوی تولدت یه تبلت بگیره من اولش کیفش رو دادم بهت زود گذاشتی کنار هی گفتی این نه تبل بلا شدی همه چی رو میدونی                                                                          ...
26 اسفند 1392