تبل
سلام راستین جونم بازم تولدت مبارک باشه خوشگلم که شعر تولد رو خوب میخونی
از اونجایی که روی گوشی هامون تسلط کافی پیدا کردی قفلش وباز میکنی و بازی میکنی وعکس میگیری وهر چیزی رو که دوست داری میاری وگاهیم شماره میگیری بابا تصمیم گرفت برای کادوی تولدت یه تبلت بگیره من اولش کیفش رو دادم بهت زود گذاشتی کنار هی گفتی این نه تبل بلا شدی همه چی رو میدونی
این کیک رو که میبینی تو خونه مامانی برات خریدیم وبریدی آخه شب تولدت اونجا بودیم وگفتیم تا بچه ها هستن یه کیک بگیریم
نگی مامانم دانشجو ارشد شد برام تولد نگرفت چند ماه بود داشتم کارای تولدت رو انجام میدادم کار طراحی تم وخودم انجام دادم وبرات چاپ رنگی کردم ودادم خاله الهه کارای تزیینی شو انجام داد بعد تصمیمات غذاها ودسرها رو با بابا گرفته بودیم و کمی از خریداشو انجام داده بودیم تا کیکت با خاله رفتیم وسفارش دادیم مهمونم زیاد بود 60 نفر حتی گیفتای بچه هارو هم خریدیه بودم ولی یه هفته مونده به تولد خونه عمو مرتضی مهمونی بودیم تا هر مهمون اومد تو گریه کردی هی میگفتی خانم نه تا ضبط هم روشن شد بازم گریه کردی خانم نانای نه حسابی گریه کردی البته با بابا قبلآ حدس میزدیم که تو از شلوغی خوشت نمیاد منم فکر کردم اگه قراره تو تولدت هی گریه کنی وبهت خوش نگذره پشیمون شدم حالا تا کمی بزرگ شی برات جشن های دیگه بگیرم
تا مامانی ماشین رو داد بهت کلی ذوق کردی دیگه شمع وکبریت وفراموش کردی دست خاله الهه و خاله مهرو هم درد نکنه برات بلوز و تفنگ گرفته بودن
اینجام روز تولدت که شام و نهار مون رو بیرون از خونه بودیم
منتظر دوغ هستی و ساکت نشستی
اینم یه هدیه از طرف من