راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

جملات جدید

1393/2/5 12:06
نویسنده : مامان رها
1,219 بازدید
اشتراک گذاری

            

            

سلام راستین جونم خوبی پسر خوشگلم چند روز بود میخواستم از حرفهای خوشگلت بنویسم وقت نمیشد ببخشید دیگه کارای دانشگاه ومهمونداری های خونه والبته از همه مهمتر شلوغ کاری شما مانع از نشستن من پشت لب تاب شده بزرگم که شدی و خوابت کم شده منم با توجه به خواب تو وقت آزاد دارم تا تو بیداری شی منم دیگه وقت آزدم به قول خودت تموم میشه و باید با تو بازی کنم هی میای میگی مامانو بازی دیروز  بعد از ظهرپنجشنبه تصمیم گرفتم با خاله های تو خاله های من بریم باغ تا خستگی یک هفته کاری از تنمون در بره تو که خیلی خوشحال بودی اول اینکه خاله ها اومدن خونمون تا باهم بریم بعدم آماده شدیم رفتیم تا از بابا کلید باغ وبگیریم اولین باری بود که بابا رو دیدی و جیغ وداد نکردی که من میرم مغازه روزها شده کار واجب داشتم به خاطر گریه تو نرفتم پیش بابا اون  ولی دیروز خوشبختانه چون میدیدی بچه ها تو ماشین بابا رو هیچ محل نذاشتی خلاصه توباغم یک لحضه اروم وقرار نداشتی جای مامانی خیلی خالی بود باحاج آقا رفته بودن مسافرت اگه مامانی تو باغ بود همش مواضب من وتو میشد نمیذاشت به هرچی دست بزنی من بهت آزادی کامل داده بودم ولی لباسات  خیلی کثیف شدموقع عصرونه خوردن به زور بغلم نگهت داشتم تا دوسه لغمه ای بهت غذا دادم ولی دست محمد جون وپگاه جون درد نکنه که هواتو داشتن تو هم زیاد به زهرا تبسم گیر نمیدادی  ولی خوشحال بودم خسته ای شب زود میخوابی  اما چی بگم که ساعت 12 تازه میگفتی مامانو داقو برتغال  منم که حرسم در اومده خسته بودم خوابم میومد ولی تو هم چنان میپریدی تو سر من میگم راستین پرتقال نیست میگی کیوی هست مامانو داقو  حالا منم چی ذوق کردم از جمله گفتنت شروع کردم قربون صدقت میرم بابا هی میگی نخندونش خوابش میپره

     

                

راستین جونم عشق سنگی اون روزم که کمپرسی میاورد سنگا رو تو باغ بریزه همراه بابا رفتی باغ چی زوق میکردی همه سنگا اندازه دستت بود البته تو پرتاپ سنگ سمت ماشین و آدما تبحر پیدا کردی ترنم هم بازی میکرد ولی به اندازه تو خوشحال نبود

     

  

                                              از مهمونامونم  چند تا عکس یادگاری گرفتم  که تو این دو هفته مهمونم بودن و              

                            

                 

 

 

 

 

      

با چندسری هم یادمون رفت عکس بگریم آخه وقتی هستی اینا اومده بودن خونمون دلستر رو پاشیدی رو هستی خیسش کردی  وخیلی کارای دیگه که اینجا مجال گفتنش نیست تو این هفته که مهمونی گروه کوهنوردی بابا بود  فقط 25 نفر مهمون آقا بودن وجلسه شام خونه ما بود فتح قابلمه برنج توسط راستین قابلمه برنج وپیچونده بودم که سرد نشه تاشب توهی میرفتی روش وفکر میکردی چی توشه

 

              

من وتو شب دیگه خونه نبودیم عصری کارم تموم شد برت داشتم رفتیم خونه عادله جون هم نزدیک روز مادر بود وهم بابایی اونجا بود خلاصه شام موندیم و تو هم حسابی با عادله جون بازی میکردی بهش میگفتی رسول رسول همه ماشینات و میبردی رو تختش میروندی بابایی هم حسابی باهات بازی میکرد به تو هم خوش میگذشت شب راضی نبودی بریم خونمون تا گفتم بابا لو تنهاست اومدی بابایی تا دم درمون ما رو هم راهی کرد هی میگفتی حاج آقا تو  حاج آفا تو یعنی بیا خونمون ولی دیر بود و بابایی رفت فردا عصرشم رفتیم خونه بتول جون اونجاهم با آقا جون بازی میکردی هی ویلچرشو هل میدادی دستشو میکشیدی اونم صداش در نمیومد یه روزم خونه دوستم مریم رفتیم با الناز خاله شما وروجکا بس شیطونی کردین نشد عکس بگیریم ولی سر سه چرخه بازی دختر مریم رو چنگ زدی واونکه اصلآ اها گریه نیست تفلکی کلی گریه کرد ومنم خیلی خجالت کشیدم

 

اینجام هفته قبل پنجشنبه بابا یه مسابقه یک روزه داشت شب از 9 تا 12آکادمی بودیم البته طول روز خونه مامانی تو حسابی تو حیاط بازی کرده بودیم با خاله مهرو پیاده روی کرده بودیم ولی اونجا هم کلی بازی کردی دوستت اهورا

              

تحت نظر بابا به تمرین مشغولین 

          

        

 اشاره به کرت اصلی که توش مسابقه در حال انجام است میخواستی بری اونجا بازی کنی تو هم باید تولیگ باشی دیگه 

 

 

یه روز رفتیم تا باد چرخا رو چک کنیم تو هم پیاده شدی مثل مردا نطر میدادی ولی تا آقا کاپوت ماشین رو بلند کرد  هی میگفتی نه نه نین خراب نین اوخ دیگه داشت گریت میگرفت گفتیم آقا نمی خوایم 

 راستین جونم راستی دستت درد نکنه امسالم برای روز مادر برام گل و چند تا مانتو گرفتین  بابا جون راستین مرسی همین گل برام همه چی وارزش داره .از همینجا هم دست مادر مهربون وبزرگوارم رو میبوسم که زندگیم تا به امروز با مهربونی وراهنمایی مامانی خوب وخوش بوده همه زحماتم با مامانی واقعآ به خاطر ما بچه ها حالا هم که ازدواج کردیم مدام در حال تلاش وزحمت اونکه شما نوه ها هم عاشق مامانی هستین  همیشه با هدیه میاد خونه هممون حالا شاید هفته ای دو بار یا سه بار بیاد دست خالی نمیاد اگه یک بار بیشتر خونه یکی بره داد اونیکی دادش در میاد که مامانی چرا خونه  ما نیومدین   راستین جون گاهی به مامانی حسودیم میشه که این قدر خوش قلبه واخلاق عالی داره این و من نمیگم همه همکارا ودوست وآشنا ها میگن  به خاطر خوبی مامانی وبابایی ماهم گاهی خوب و نجیب به شمار میاییم برای همه پدر ومادر های بزرگ وار وخوب آرزوی سلامتی دارم 

            

 مونولا=مولایی    شامپی =شامپو       داکت=راکت            نیناس=نیسان     پداید اخ=پراید اخ

نیموس=سیفون    تمیز=تمیز       پاستین=پاستیل     تفش=کفش   نباس=لباس

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آرين
6 اردیبهشت 93 8:02
قربون اين پسر خشگل و شيرين زبون و شيطون بلاي خودم
سولماز
8 اردیبهشت 93 9:42
سلام اتفاقی با خونه زیباتون اشنا شدم وغرق لذت همیشه شاد وخوش باشید من هم سه قلو دارم سر بزنید خوشحال می شم
مامان رها
پاسخ
ممنون که سر زدین آدرستون اشتباه باز نمیشه
مامان نسی
9 اردیبهشت 93 9:02
اي جون دلم شيطون آخه چرا شما پسرا اين همه عاشق سنگيدهميشه ايشالا جمع خونوادگيتون به راه باشه راستي قضيه پتغال وكيوي خيلي بامزه بود حسابي خنديدم
مامان نسی
9 اردیبهشت 93 9:05
اي جون دلم شيطون آخه چرا شما پسرا اين همه عاشق سنگيدهميشه ايشالا جمع خونوادگيتون به راه باشه راستي قضيه پتغال وكيوي خيلي بامزه بود حسابي خنديدم
بهاره مامان ونداد
9 اردیبهشت 93 16:49
راستین جون ومامان رهای عزیزم سال نوتون با تاخیر مبارک باشه وای خدا جون این پسره چه اتیشی میسوزونه الهی عزیزم دیگه داری مرد میشی خاله چجون بهت تبریک میگم واسه اولین جمله ای که به زبون اوردی
مامان بردیا شیطون
28 اردیبهشت 93 19:50
فدات بشم شیرین زبون.... مامانی یه ماچ گنده از گل پسرت بکن ....فداش
زهرا
26 مرداد 93 18:56
راستين عكس هاي تو خيلي زيباست
زهرا
26 مرداد 93 18:58
سلام خاله خسته نباشي مرسي از زحماتت براي راستين راستين سلامممممممممممممممم
خاله مه رو
26 مرداد 93 18:59
راستين عزيزم موفق باشي با مامان خوبت و باباي مهربونت