نوروز 93
سلام راستین خوشگل عیدت مبارک عزیزم خوشگلم سال تحویل امسال حدودای ساعت 8 شب بود وبعد سال تحویل ما خونه مامان بزرگ تو و مامانی ودایی بابا برای عید دیدینی رفتیم وتا جمعه صبح که خونه مامان بزرگای من و عموی بابا وتو خوشحال از این همه دردر رفتن وهر جا که میرفتیم به تو حسابی عیدی میدادن و تو هم یاد گرفته بودی هی میگفتی میرسی میرسی تا سفره هفت سین رو آوردم جلوی تی وی هی سماق و میریختی تو آب ماهی از سبزه میکندی همه چی رو دست میزدی وشلوغ میکردی البته دو سه دقیقه مونده به سال تحویل گندم واز یخچال برداشتی ریختی تو کا آشپزخونه و تو یخچال و همه جا کثیف شد بابا سعی کردیم تو چند لحضه جمع کنیم
تو عید دیدنی ها تا سه تا خونه میرفتیم شارژ بودی بعد اون شارژت تموم میشد تا میومدیم خونه میرفتی سراغ دوچرخت اول کلی دوچرخه بازی میکردی وبعدش هم کل کمد و میریخت پایین وماشین بازی
روز سوم فروردین خونه ما خیلی مهمون اومد حدود 70 نفر البته صبحش خودمون چندجا رفتیم ولی بعداز ظهر تاشب یک همش مهمون داشتیم البته تا امروز که 7ام هنور ادامه داره وهر روز کلی مهمون داریم ولی تو اون شب سوم فروردین حسابی شلوغ کردی تا خاله مهرو اینا اومدن اوج شلوغیات بود نمیزاشتی خاله بشینه همش میگفتی خاله بازی بازی زهرا بازی کل سطل ساختمان سازی رو ریخته بودی وهمه رو شوت میکردی هوا میدویدی خود سطل بازیتم پرتاب میکردی خلاصه تا خاله موقع رفتن خسته شده بود گفت به راستین شکلات کاکویی نده اون انرژی شو زیاد کرده بعدشم رژین ابنا ومژده اینا امدن وبه همون ترتیب شلوغیات ادامه داشت به هرکیم بابامیخواست عیدی بده تو باید میدادی اسم اون شخص میگفتی بعدشم میگفتی اوم با اشاره که پولت وبگیر
اینجا خونه خاله مهرو با آرمیا نقاشی میکشیدین
میگی مامانو ایدی عیدیهایی که مامانی اینا دادن به همراه پول بود که بردی دادی به علی چند جا هم با خاله مهرو اینا رفتیم عید دیدنی تا بهت عیدی میدادن میبردی میدادی به علی رضا میگفتی علی این بعد جیب کتش ونشون میدادی بابا هم میگه راستین انگار دادش کوچیکشو صدا میزنه علی علی خاله الهه اینا که آنتالیا بودن تا عکس میفرستاد تا ترنم رو میدیدی هی میگفتی نی نی قو نه تبلی نازی تبلی نازی
اینم عیدی محمد ومهدیس به پسری خوشگل ملیحه خاله هم قاب عکس دادن دستشون درد نکنه
همش کمدتو نشون میدی میگی این دوتا دوتا از ماشین بزرگا میخوای تا میگم راستین بیا میوه میگی برتقال نه کیوی خیلی کیوی ذوست داری تا یکی میخوری یکیم میخوای اینا هم اجزای شکسته ماشین هات علاقه خاصی به در آوردن در و کاپوت ماشین ها داری
این ساعتم مامانبزرگ من به تو عیدی داد دیگه کلی ذوق کرده بودی اولین ساعتی که داری همش حواست بهش بود که تو دستت باشه همه میگفتن ساعت چنده میگفتی 2 ساعتت چه رنگی آبی آبی
چندشب قبلم پانیا با مامانش وباباش اومدن خونمون شام باهم بودیم هی میگفتی پانا بازی یعنی بیا اطاقم بازی هر بچه ای اومد عید دیدنی بریدی اطاقت و همه چی بهش میدادی خوشحالم که دست ودل بازی مثل مامان وبابا