چند شعر
خورشید خانم
از پشت کوه دوباره
خورشید خانم در اومد
با کفش های طلا و
پیرهنی از زر اومد
آهسته تو آسمون
چرخی زد و هی خندید
ستاره ها رو آروم
از توی آسمون چید
با دستای قشنگش
ابرارو جا به جا کرد
از اون بالا با شادی
به آدما نیگا کرد
دامنشو تکون داد
رو خونه ها نور پاشید
آدم ها خوشحال شدن
خورشید با اون ها خندید
برف
ني ني توي حياطه
چشمش به آسمونه
منتظره برف بياد
از ابر، دونه دونه
....
به ابر ميگه: «چرا کم
برف ميآري واسه مون
زمستونه! لم نده
بيکار توي آسمون
...
بر فهاي ديروز تو
هي چيکه چيکه آب شد
اون آدم برفي اي که
ساخته بودم خراب شد
...
برف هاي سردتر بريز
توي حياط خونه
برفي که زود آب نشه
يکي دو روز بمونه! »
ناصر کشاورز
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
ادامه داره
دونه رو بکار تو دل زمین
خوشه به خوشه گندمو بچین
گندمو آرد کن توی آسیاب
آرد و خمیر کن به کمک آب
خمیر و بگیر چونه به چونه
چونه رو واکن دونه به دونه
آتش و تنور تاپ تاپ خمیر
نون داغ داغ بخور با پنیر
مصطفی رحماندوست
حیوونای رنگارنگ
حیوونا خیلی هستن
وحشی واهلی هستن
گاو، بچه اش گوساله
بز، بچه اش بزغاله
گوسفند و میش و بره
می چرند توی دره
اسب و شتر تو صحرا
بار می برند به هرجا
روباه وشیر و پلنگ
حیوونای رنگارنگ
تو دشت وکوه و بیشه
پیدا می شه همیشه
لالایی ماه و مهتابه
لالایی مونس خوابه
لالایی قصه ی گل هاس
پر از آفتاب پر از آبه
لالایی رسم و آیینه
لالایی شعر شیرینه
روون و صاف و ساده
زلال مثل آیینه
لالایی گرمی خونه
لالایی قوت جونه
لالایی میگه:یک شب هم
کسی تنها نمی مونه
لالایی آسمون داره
گل و رنگین کمون داره
توی چشمون درویشش
نگاهی مهربون داره
لالایی های ما ماهه
بدون ناله و آهه
بخون لالایی و خوش باش
که عمر غصه کوتاهه
چاقاله بادوم و باباش
رفتند به یک مغازه
با همدیگه خریدند
ماهی خوب و تازه
چاقاله گرفت به دستش
پاکت ماهیارو
بعد هم بدو بدو کرد
تنها گذاشت بابا رو
دلش میخواست با ماهی
زود برسه به خونه
ولی رسید از آن دور
یه گربه دیوونه
گربه هه ماهیا رو
دزدید و زود فرار کرد
پرید و رفت رو دیوار
ماهیا رو ناهار کرد
اول ماهی رو پاک کرد
با پنجه و ناخوناش
بعد هم نشست و اونو
قورت داد با استخوناش
شعرهای شیرین برای بچهها