چند خاطره
من 2هفته قبل برای کنترل قد ووزن رفتم مطب خانم دکتر معزی تو اطاق انتظار خیلی با نی نی ها بازی کردم اما تا تو رفتم خانم دکتر به بابام گفت راستین رو بزارین رو ترازو من گریه کردم تا دور سر و قدم رو هم بگیره این گریه ها ادامه داشت تا اینکه بابا سریع منو از اطاق خارج کرد تا مامانم صدای خانم دکتر رو بشنوه برام علاوه برقطره ویتان قطره آیروویت هم دادبعد هم با مامانم رفتیم خونه مامانی چون بابایی چشمش و عمل کرده بود وبعد4روز از تهران اومده بودن ورفتیم تا اونارو ببینیم تو این چند شبی که مامانی اینا نبودن ما خونشون میخوابیدیم ومن هرشب دنبالشون تو همه اطاقا بودم تازه دنبال زهرا هم میگشتم ولی هیچ کس نبود تا اون روز که ر...