راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

چند خاطره

         من 2هفته قبل برای کنترل قد ووزن رفتم مطب خانم دکتر معزی تو اطاق انتظار خیلی با نی نی ها بازی کردم اما تا تو رفتم خانم دکتر به بابام گفت راستین رو بزارین رو ترازو من گریه کردم تا دور سر و قدم رو هم بگیره این گریه ها ادامه داشت تا اینکه بابا سریع منو از اطاق خارج کرد تا مامانم صدای خانم دکتر رو بشنوه برام علاوه برقطره ویتان قطره آیروویت هم دادبعد هم با مامانم رفتیم خونه مامانی چون بابایی چشمش و عمل کرده بود وبعد4روز از تهران اومده بودن ورفتیم تا اونارو ببینیم تو این چند شبی که مامانی اینا نبودن ما خونشون میخوابیدیم ومن هرشب دنبالشون تو همه اطاقا بودم تازه دنبال زهرا هم میگشتم ولی هیچ کس نبود تا اون روز که ر...
22 مهر 1392

راستین ودومین روز جهانی کودک

سلام عزیزم روز جهانیت مبارک باشه گلم از نگاه من  هر روز روز تو وهر لحضه برای توست دوستت دارم  مهربون که هر وقت لباس بهت میپوشونم یا بغلم هستی منو بوس میکنی واین لحضه رو دوست دارم منم هر لحضه سعی میکنم که توجه ومحبتم به تو باشه میدونم همه مامانای مهربون هم همینطورن در ادامه مطلب راستین در روز جهانی کودک   ظهر روز 16 مهر موسسه خیریه روزبه      عاشق تماشای بچه هایی بودی که از مهدها اومده بودن             به این دوتاعروسکم هی میگفتی آقا ولی نزدیکشون نمیرفتی میترسیدی              به دلیل پخش آهنگ شاد تو در هین قدم زدن نانای میکر...
18 مهر 1392

تولد مامانو

سلام راستین خوشگل که الان 2روزه به من میگی مامانو وبه به بابا میگی بابا لو   با اجازت دیروز تولدم بود وتصمیم گرفتم یه کیک بگیریم وتولد سه نفری بگیریم... آخه عزیزم اینقدر دست وپامو بستی که به هیچ کاری نمیرسم تا چه برسه تولد بگیرم ولی مامانی وبابایی هم دستشون درد نکنه تولدامون رو هیچ وقت فراموش نمیکنن مهمون خونمون شدن از کیک برات بگم که تو کلی خوشحال بودی کیک وخریدم گذاشتم تو ماشین هی میگفتی مامانا مامانو پوف پوف تا اومدیم خونه گذاشتم یخچال هی در یخچال و باز میکردی میگفتی پوف پوف بیار که بیار تا باسختی سرت وگرم کردم تا شب که کیک آوردیم تو خیلی خوشحال بودی چند بار شمع هارو روشن کردیم وتو فوت کردی معلوم نبود تولد من یا تولد تو ده با...
16 مهر 1392

به نقل از راستین سفر به...

                    سلام بر همه گی درمورد این سفرم به دلیل کار اداری بابام تصمیم گرفتیم بریم تهران پنجشنبه عصری رفتیم کرج خونه پانیا اینا خیلی خوش گذشت اول که رسیده بودیم من ساکت نشسته بودم بعد مامانم گفت کمی بعد راستین صمیمی میشه وهمون طورهم شد دیگه هی میرفتم اطاق پانیا همه چی رو برمیداشتم اینم عکسامونه کمی بعد هم بازی باسنگ های داخل شومینه رو شروع کردم تا لحضه خروجمون از خونه عمه فریبا اینکار ادامه داشت من میریختم سنگارو تو خونه مامان و بابا جمع میکردن هی عمو مجید میگفت کاریتون نباشه بزارید بازی کنه تا شب که رفتیم دور بزنیم پانیا تو ماشین خوابش گرفت ومن با اینکه خسته راه بودم ...
9 مهر 1392

مروارید پانزدهم و..

سلام عزیزم دندونای خوشگلت دارن از لثه پایینی میان بیرون و واقعأ مثل مرواریدن خواستم کمی ازکارا و حرفهای این روزات بنویسم.. پسر خوشگلم از اون روز که گوشه چشمتو بخیه زدیم تا جمعه گذشته اصلأ به زخمت دست نمیزدی الان چند روزی بود هی میخواروندی تا اینکه شنبه صبح بیدار شدی کمی زخمت باد داشت من کلی نگران شدم آخه دو تا از بخیه ها هنوزسر جاشونن ولی تا میگفتم به چشمت دست نزن گریه میکردی تا خوابیدی وبا دقت جای زخم ودیدم خدا رو شکر چرک نداشت حالا قرار شد ببرمت دکتر پوست تو این چند روز با هرکی در موردچشمت ترکی یا فارسی حرف میزدم تو سریع میفهمیدی وچشمک میزدی هنوز اون لحضه ها یادم که بابا تایک ساعت بعد اینکه اومده بودتا تو رو ببریم بیمارستان عرق میریخت یا ...
1 مهر 1392

واکسن 18 ماهگی

دیروز یکشنبه 24 شهریور برای تزریق واکسن یک ونیم سالگیت به در مانگاه رفتیم ...                       چون کنترل تو مطبی سریع واکسن و همون خانمی که واکسنای قبلی رو زده بود برات زد بغل بابا بودی ولی تا خوابوندیمت رو تخت بد گریه کردی اول دو قطره فلج اطفال وبعد واکسنmmrبه پای راستت وسه گانه به پای چپت این سه گانه خیلی سخت وهر دفعه تو حسابی تب کردی دفعه های قبلی تا سرنگ میرفت تو پاتم گریه نمی کردی تا خانمه سرنگ و فشار میداد دادت در میومد ولی دیروز تا خوابوندیمت گریه کردی من دستات و محکم گرفتم وبابا پاهات رو تا تکون ندی خلاصه تا بعد از ظهر  جای واکسن پای چپت حسابی قرمز شده وداغ شده...
25 شهريور 1392

18 ماهگیت مبارک گلم

                                                                                                     راستین جونم یک ونیم سالگیت و تبریک میگم                                         بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست                &nbs...
24 شهريور 1392

راستین جونم بهتره

                سلام عزیزم امروز شنبه 23شهریور یه فرصتی دستم اومد تا برات کمی بنویسم هفته قبل به دلایل زیادی وقتم خیلی پر بود هم اینکه کامل خوب نشده بودم خیلی سرگیجه داشتم هم مهمونی زیاد رفتیم وهم مهمون داشتیم وآخر هفته چهارشنبه من امتحان فاینال داشتم با سختی زمانهای خوابت خوندم وتا بیدار میشدی دیگه تعطیل ولی خوشبختانه تاپ شدم وخیلی خوشحالم .خوشبختانه بخیهات جذبی بودن وهیچ اثری از شون نمونده ولی جای زخم مثل یه خط پر رنگ هنور هست عزیزم این وقتی از بیمارستان اومدیم تو خونه خوابیدی تا این چسب و میدیدی رو دستت میگفتی وای وای   دو روز بعدش سه شنبه تو خونه مامان بزرگ رادین اونجا بود کلی با...
23 شهريور 1392

تشکر

دوستای وبلاگی عزیزم وهمه دوستان و فامیل های مهربون از همه گی ممنونیم که تو این روزهای سخت مارو تنها نذاشتین ممنون که سر زدین زنگ زدین هدیه دادین امید وارم تو عروسی بچه هاتون راستین حسابی برقصه منم 4روز خیلی بد مریض شدم میام به همگی سر میزنم و زنگ میزنم بازم تشکر
18 شهريور 1392