راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

راستین جونم بهتره

1392/6/23 11:10
نویسنده : مامان رها
705 بازدید
اشتراک گذاری

               

سلام عزیزم امروز شنبه 23شهریور یه فرصتی دستم اومد تا برات کمی بنویسم هفته قبل به دلایل زیادی وقتم خیلی پر بود هم اینکه کامل خوب نشده بودم خیلی سرگیجه داشتم هم مهمونی زیاد رفتیم وهم مهمون داشتیم وآخر هفته چهارشنبه من امتحان فاینال داشتم با سختی زمانهای خوابت خوندم وتا بیدار میشدی دیگه تعطیل ولی خوشبختانه تاپ شدم وخیلی خوشحالم .خوشبختانه بخیهات جذبی بودن وهیچ اثری از شون نمونده ولی جای زخم مثل یه خط پر رنگ هنور هست عزیزم این وقتی از بیمارستان اومدیم تو خونه خوابیدی تا این چسب و میدیدی رو دستت میگفتی وای وای 

 دو روز بعدش سه شنبه تو خونه مامان بزرگ رادین اونجا بود کلی باهم بازی کردین

     

           

ومن خوشحال از اینکه تو سرت گرم شده چون گاهی رو بخیه ها رو میخوا روندی من نگران میشدم که نکنه بازم خون بیاد اونکه یه لحضه هم تنهات نمیزاشتم ولی بازم همواره شلوغی وبه فعالیت خودت در جا به جا کردن اثاثیه ادامه میدی

         

             

پنجشنبه با بابا رفتیم سرزمین بازی خیلی بازی های مناسب سن تو بود ولی بازم  بعضی هاشو نمیذاشتن تنهایی  سوار شی من خوشحال شدم میخوام با راستین سوار شوم ولی تو گریه کردی وگفتی بابا بابا من و نمیخواستی اما بازم هم با بابا سوار شدی وهم با من  کلی خوش گذشت با نام راستین و به کام ما

              

               

چهارشنبه تبسم وترنم از ظهر خونه ما بودن عصری خاله اینا اومدن و شب باهم رفتیم شهر بازی ولی هوا خیلی خنک بود وکلی سردمون شد تو و ترنم کلی ذوق کرده بودین از اون همه چراغ و سر صدا وبازی اینم ترنم جونم که میخواد کم کم راه بره این عکس مال دو هفته قبل جمعه ظهره با خاله اینا برای نهار بیرون بودیم آخه مامانی وبابایی مسافرت بودن

               

             

بعد از ظهرش با عموها رفتیم باغ این گل های آفتاب گردون رو اردی بهشت ماه با هم کاشتیم وتو چقدر جیغ زدی که خودم میخوام آب بدم وکلی لباس خیس کردی تا اینا رو بکاریم

       

       

 عمو مرتضی خوراکی خریده بود تو همه عموهات و دوست داری اونا هم تو رو خیلی دوست دارن 

    

اینم پیشی که تو باغه وتو به خودش وبچه هاش غذا میدی

                 

دوروز قبل اینکه زخمی بشی باد آقا فیلی رو در آوردیم باهاش کشتی میگرفتی میترسیدیم سرت جایی بخوره  آدم نمیتونه اتفاق هارو پیشبینی کنه

    

      

 عزیزم الان بغلم نشستی هی بوست میکنم هی مینویسم دوست داری عکسات و ببینی فردا واکسن داری زیاد نگران تبشم ایشاالله فردا هم خوب باشی دیروز خونه مامانی کلی بازی کردی تو حیاط آب بازی کردی و فقط میگفتی زهرا بیا کلی گیر داده بودی به زهرا که بیا بازی امید وارم همیشه خوب خندان باشی

              

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نسیم-مامان آرتین
24 شهریور 92 15:28
خدارو 1000مرتبه شکر که حال پسملی مون خوب خوب شده


بله ممنون
همشهری
24 شهریور 92 20:28
خدا رو شکر حال راستین جان بهتر شده و دوباره ب شیطنتاش میرسه
راستی زهرا خاله راستینه؟


ممنون که جویای حال بودین نه عزیزم زهرا دختر خواهرم مهرو یعنی دختر خاله راستین وعشق من
مرجان مامان آران
25 شهریور 92 13:08
خدارو شکررررر خیلی خوشحال شدممم ایشالا همیشه لبتون خندون دلتون شاد باشه عزیزم
الی مامی آراد
25 شهریور 92 16:32
خدا رو شکر که خوب شده
الی مامی آراد
25 شهریور 92 16:35
ای جون مشخصه حسابی خوش گذشته همیشه شاد و خوش باشین مامانی از قبل استامینوفن بده چون یکمی اذیت میشه


بله حتمآ