راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

خداحافظ ما وپاییز

سلام سلام راستین خوشگل با اون حاج آقا گفتن خوشگلت دیگه کم کم تو حرف زدن راه اوفتادی ممک=نمک میگی و انعام =سلام وتای =چای و دو سه چار =توپله یا موقع شیر درست کردن میشماری همه چی رو بامزه تکرار میکنی جدیدإ به خودت میگی نی  نی قو  باخودت حرف میزنی آخه خوشگله چی میگی با خودت بالای کابینت رو نشون میدی میگی علی علی یعنی یا علی بگین منو بزارین بالاحسابی کنجکاو شدی و میخوای از همه چی سر داری به تعمیر کردن وسایل علاقه زیادی نشون میدی میخوای خودت لباسات رو بپوشی ودر بیاری  میری یخچال باز میکنی میگی دوخ اگه دلستر باشه اونو ترجیح میدی هرچی میخوای بهم میریزی و میخوری خلاصه حسابی شیطون شدی تا چیزی رو زمین میریزی خودتم ناراحت میشی ...
13 آذر 1392

سفر به شهر هزار مناره(2)

سلام راستین جونم رسیدیم به  قسمت دوم سفرنامه  به استانبول این شهر زیبا به دلیل داشتن مساجدزیاد به شهر هزار مناره نیز مشهور است تا وقت نماز میشد هر جا که بودی صدای اذان به گوش میرسید نود درصد جمعیت شون مسلمان هستن برای بازدید از مسجد سلطان احمد رفتیم که تو حسابی خوابت میومد واونجا کلی نشستیم ومن تو رو خوابوندم تا میخواستم بخوابونم سریع خوابت میگرفت چون واقعآ خسته میشدی  داخل جزیره همون بوگ آدا که فقط دوچرخه و کالسکه بود ماهم به قول تو پیتکو پیتکو سوار شدیم بقیه عکسا تو ادامه مطلب   عزیزم تو سفر ازت خیلی راضی بودم  اصلآ بی خودی نق نزدی نمیزاشتم گشنه بمونی هر جا وقت میشد بهت غذا میدادم هر...
4 آذر 1392

سفر به ترکیه(1)

                 سلام راستین جونم چند وقتی بود قصد سفر به ترکیه رو داشتیم که طبق بررسی هامون جایی باشه که برای شما راحت باشه وآب وهوای نزدیک به آب وهوای خودمون داشته باشه دفعه قبل شهرطرابازون رو که من و بابا هم نرفته بودیم انتخاب کردیم که بریم اونم قسمت نشد ولی این دفعه تصمیم گرفتیم با هواپیما به شهر استانبول سفر کنیم که این شهر زیبا به چند بار دیدنش می ارزه تو این سفر سونیا جون و عمو سعیدهم باهامون بودن یک روز قبل سفر که تو حسابی با ساک ها کشتی گرفتی وهی میرفتی روشون میپریدی پایین پروازمون صبح ساعت 7 از فرودگاه امام بود وتو بادیدن هواپیما ها کلی ذوق کرده بودی هی میگفتی بز...
29 آبان 1392

اولین دست نوشت روی دیوار

اولین کتاب رنگ آمیزی ومداد رنگی که راستین شروع به رنگ کرد    واولین خط ها که برای یک ماه قبل روی دیوار توسط راستین کشیده شد              یادشت های بسیار مهم روی در کمد دیروز رفتیم خونه دوست مامان برای دیدن نی نی نیکا که الان دو ماهه بود رونبا ومارینا وروزینا هم با مامانا شون بودن چقدر سختت بود نشوندن شما کنار هم وگرفتن این چنتا عکس یادگاری وشما حسابی شلوغ کردین  ...
14 آبان 1392

نی نی رفته بود اردبیل

سلام به راستین خوشگل و خوب خودم عزیزم که الان یه هفتی هست به خودت میگی نی نی  ای نی نی خوشگل هر چی میخوای نشون میدی میگی مامان نی نی یعنی بدین به نی نی  تازه کلمات دیگه ای هم میگی مثل تی دی =سی دی و قاقو =قاشق  بوخ =بوق  نونل = تونل کتا =کتاب تای =چای               از خواب که بیدار میشی خودت میری سراغ تی دی                با این نی نی پنجشنبه  مامان وبابا وحاجی ومامان بزرگ رفتم آب گرم سرعین و جمعه اومدیم  حسابی شیطونی کردی کم میخوابیدی بیشتر بیدار بودی همشم تو ماشین بغل من تو خیابونم بغل بابا لو نمیزاشتی ب...
11 آبان 1392

بازدید از تخت سلیمان

سلام سلام صد تا سلام  اولین جمعه آبان 92 گروه کوهنوردی بابک برنامه بازدید از تخت سلیمان رو داشتن چون برنامه خانوادگی بود ما هم تصمیم گرفتیم توی این برنامه شرکت کنیم           راستین جونم یکی از فعالین گروه وهمچنان کوچکترین عضو گروه بودی صبح6بیدار شدی وآماده رفتن           . : راستین تا این لحظه ،  1 سال و 7 ماه و 16 روز و 1 ساعت و 16 دقیقه و 38 ثانیه  سن دارد اولین جایی که وایستادیم  برای خوردن صبحانه هوا کمی سرد بود ولی ما حسابی مجهز اومده بودیم چون پنجشنبه هوای زنجان خیلی بادی وسرد بود ولی روز جمعه ما با بهترین هوا رو برو شدیم     &nbs...
7 آبان 1392

نوزده ماهگی وعید قربان مبارک

پسر عزیزم پایان نوزده ماهگیت  تو مصادف با روز عید قربان سال 92 بود عزیزم 19ماهه شدنت رو تبریک میگم                                                                                                                        دنیا تبسم کرده است امروز با یادت                  ا...
27 مهر 1392

لغت نامه راستین

مامان :راستین بگو آب راستین میگه = باب بگو زهرا= زرا   بگوتبسم= زرا  بگو ترنم =نی نی   راستین بگو حاج آقا= حاجآخا راستین بگو بع بعی= بع    راستین بگو مرغ= مرخ    بگوجوجه =جوجو نون یعنی من به جوجونون دادم     بگو خروس= قوققولی قو .............هاپو= اواو      بگو اسب= پیت کو پیتکو {از کلمه های مورد علاقه مامان}  بگو مار = مار .............ماهی= ما       بگو کامیون= بزی اَه پوف {یک شب راستین کامیون حمل زباله رو دیده}    .........شب بخیر= بای بای   کلید= در در          راستین برو گوشی رو ...
22 مهر 1392