یه اتفاق بد
سلام پسرم پسر شیطون من .وقتی این وبلاگ رو برات درست میکردم دلم میخواست همیشه خبرای خوب رو برات یادگاری بزارم تا از لحضه لجضه بزرگ شدنت آقا شدنت خبر داشته باشی ولی گاهیم مریضی واتفاق های بدتو زندگی میوفته ولازم که این ها رو هم آدم یادش باشه تا قدر نعمت سلامتی رو بدونه... دلم نمیخواد دیروز این موقع رو یادم بیارم که تو رو از ما گرفتن بردن... از اول برات بنویسم که شنبه عصر ساعت 6 بود تو آشپز خونه کارامو کردم تو هم کنارم بودی طبق معمول کشوی ظروف پلاستیکی رو که باز گذاشتم خالی میکردی گفتم راستین میرم اطاقت لباسات و بیارم بریم پارک دیدم پشت سرم میای هر جا تو خونه برم پشت سرم میای تو اطاقت خم شدم یکی دو تیکه از اسباب بازی رو جمع کردم که ...
نویسنده :
مامان رها
17:49