این روزهای من
سلام سلام من اومدم بگم تو این روزای گرم من چی کار میکنم بیشتر روزها که شنا میکنم وانم دم دستم تا میریم مامان دستامو یا پا همو بشوره اینقدر جیغ میزنم تا به هدفم که آب بازی ونشستن تو وان حموم برسم حالا مامانم کار داشتنی منو میزاره تا آب بازی کنم منم تا یک ساعت خسته میشم ومیام بیرون
دیگه اینکه چند باری پارک رفتم قدم زدن وگشتن توی پارک و دوست دارم وبه دنبال مورچه ها حرکت میکنم
تو خونه ام مثل همیشه اگه اسباب بازی تو سبد یا رو کمد تو کشو باشن تا اونجایی که میتونم همه رو به هم میریزم ولی با هاشون بازی نمیکنم
آخه کارای مهمتری دارم وسایل خونه منتظرم هستن مامانم بخواد منو پیدا کنه با تعقیب وسایل ریخته شده به من میرسه
مامانی به مامانم گفته که اگه دیدی هیچ صدایی از راستین نمیاد بدون داره یه کار خطر ناک میکنه اونکه من برای اینکه دستم رو نشه کارامو با آواز انجام میدم این روزا عاشق کلید هستم و به همه کلیدا میگم در در ومیتونم خیلی خوب کلید ها رو سرجاشون بندازم وبعضی ازدرها روبازکنم
حالا کدومو بردارم حتمآمامان یه کار مهم داره که راضی شده این همه دردر به من بده منم یه کار شیطونی کردم از گرفتن کلید محروم شدم آخه میبردم کلیدا رو میزدم به دو شاخه حالا از خوابم بگم که حسابی کم شده دیگه شبا یک میخوابم و صبح ها نه ونیم بیدار میشم و ظهر ها هم 3تا 4 ونیم میخوابم قبلنا گاهی صبح تا 11و12 میخوابیدم و بعد ظهرم چند ساعت میخوابیدم مامانم از این بابت کلی عصبانی آخه من دو دقیقه بازی میکنم و بعد میام سراغ مامانم و نق میزنم
من بیشتر لباسامو از روی ژرنال لباس انتخاب می کنم
اینجا عکس بچه گی های مامان وبابا رو گذاشتم این بابا وقتی کوچک بود با دقت نگاه میکنم
اینم کابینتا مونه که چند ماهی که این طوری بسته شدن حالا کی باز میشن خدا میدونه اگه لحضه ای باز بشن منم همه وسایلای توشو تو ی چند ثانیه خالی میکنم بعضیا شونم که خرابن میشکونم
اگه لازم باشه دکور خونه رو با سلیقه خودم عوض میکنم
خلاصه اینکه هفته قبل بابام برام مایو خرید واستخر یکی از دوستامون رفتیم البته سر پوشیده بود ومن اونجا مورد تشویق همه شناگرا قرارگرفتم وحسابی به منم خوش گذشت یه روزم که مامان عروسی رفته بود از ظهر تا شب 12خونه مامانی موندم با زهرا بازی کردم اصلأ گریه نکردم این اولین باری بود که طولانی از مامان جدا میموندم حالا تا خاطره بعدی بابایی ییی