راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

خواب

چون عاشق اینم که بچه هارو تو خواب تماشا کنم این موضوع رو اضافه کردم     سلام پسرم بعداز اینکه از مشهد اومدیم هر شب مهمون داشتیم  شما هم خیلی خوشحال بودی  البته هنوزم ادامه داره ومهمون ها تموم نشدن می خواستم از تمرکزت بنویسم که هرچیزی رو که میچرخه  با دقت بازی میدی وبا اون دستای خوشگلت میچرخونیشون  ...
21 آبان 1391

خوشحالی مامان وبابا

الان یک هفته ای هست هر کلمه ای رو میگیم راستین جون تکرار میکنی یا صدای شبیه به اون کلمه رو در میاری اول باورمون نمی شد ولی حالا که میبینیم میگی کلی ذوق کردیم البته دو بخشی هارو خیلی خوب می گی بقیه کلماتم باید حواست جمع باشه اگه یه وسیله جدید ببینی دیگه مشغول بازی با اون میشی و هر چه قدر میگیم راستین بگو فلان چیز اصلأ نمی شنوی وتقلید سرفه هات ما رو حسابی شاد می کنه اگه کسی سرفه کنه تو هم بلا فاصله الکی سرفه میکنی از 2ماهگی سروصدا میکردی جیغ میزدی همه با تجربه ها میگفتن راستین زود صحبت میکنه حالا هم بعضی وقتا با گفتن کلمات با اون زبون شیرینت همه رو هیجان زده می کنی       &...
21 آبان 1391

عید قربان مبارک

عید امسال برای ما دو روز بود روز پنجشبه صبح  راستین رفتی خونه خاله الهه و من به کارای بیرون از خونه رسیدگی کردم بعد نهار خونه مامانی بودیم واز اونجا  همگی رفتیم خونه ما مان بزرگ من تا عیدو تبریک بگیم و شما رو گوسفند اونا نشسته بودی و بیسگوییت می خوردی آفرین پسرم اصلأ نمیترسیدی بعد اومدیم خونه خودمون شما تو ماشین از خستگی خوابت برد وبعد 1ساعت بیدار شدی خوبه هفته قبل برات صندلی ماشین گرفتیم تو اون میشینیو حال می کنی منم با خیال راحت رانندگی میکنم حالا آمادت کردم شام رفتیم خونه حاجی بابا همه رو دیدیم وعید وتبریک گفتیم جمه هم که روز عید بود از صبح تا شب 10 خونه مامانی بودیم به تو که خیلی خوش گذشت بازهرا وتبسم و ترنم فن...
6 آبان 1391

دومین دندان

سلام تا 7ماهم تموم شد دومین دندون هم اومد خیلی درد داره هیچی نمیتونم بخورم ولی حسابی شیطونی می کنم اولأ اینکه عاشق موس هستم با اون نور قرمزش دل منو برده دیگه اسباب بازیهام جزابیتی برام ندارم  2دقیقه بازی می کنم و سیر می شم دلم تکنولوژی جدید می خواد ببینم چرا مامانم هی این دکمه رو میزد وقتی خسته می شم گریه ام میاد ولی تا دوربین و میبینم خیلی شاد میشم اینجوری هم قایم موشک بازی می کنم باید من بدونم مامانم زیر کابینت ها چی گذاشته یا نه؟ ولی سنگینه خوبه تو کابینت نذاشتی از ترنم هم به هتون بگم که بزرگ شده چون واکسن زده   ...
29 مهر 1391

راستین یه دندون

سلام پسر گلم این اسمی که بابا برات گذاشته راستین یه دندون ولی فکر کنم دومی رو به زودی در بیاری چون دیروز خیلی گریه می کردی و بی تاب بودی وبا قطره استامینوفن آرام شدی خیلی بی قراری امیدوارم  دندونای دیگه هم راحت در بیاد راستین جونم همه عزیزان ما روبا هدیه ها شون همیشه شرمنده کردن از موقع دنیا اومدنت و ختنه کردن و پا گشاهات وحالا هم هدیه دندون در آوردنت  امید وارم بتونیم جبران کنیم اینجا هدیه های دندونیت و می زارم تا سر فرصت هدیه های دیگتم به وبلاگ اضافه کنم                           &nbs...
25 مهر 1391

7ماهگیت مبارک

پسر گلم 7ماه از دنیا اومدنت می گذره با وجودت زندگیمون بسیار زیبا شده هر روز شیطون تروبا نمک تر از روز قبل میشی گُلم  خیلی رو زمین قل میخوری فکر کنم به زودی چهار دست وپا بری یکم هم سینه خیز میری   چند روزی که آده ببه وددد می گی اینم بازی با اسباب بازی  البته بغلی هم هستی وقتی توخونه دوتایبمون هستیم کمی بازی می کنی بعد دلت می خواد من شما رو  بگردونم از هنر هاتم نانای کردن دستت ولی باید آهنگ باشه یا یکی بخونه        یادی از 7 ماه پیش ...
24 مهر 1391

2هفته گذشته

راستین جون هفته قبل که خیلی فعال بودی یکشنبه ودوشنبه خونه خاله الهه رفتیم دوشنبه شب عمو مرتضی اینا اومدن خونمون سه شنبه خونه مامان بزرگ رفتیم با مژده کلی بازی کردی چهارشنبه عصری خاله های من با مامانی ومامان بزرگ اومدن خونمون شبم دوستامون خودشون زحمت شام وکشیده بودن وخریده بودن واسه دیدن مون اومدن البته بیشتر دیدن تو پنجشنبه هم خونه زهرا اینا از صبح تا شب جمعه هم نهار خونه مامانی رفتیم و عصرم حدودای8خونه حاجی بابا این هفته ام بازم از شنبه فعال بودیم و بیرون رفتیم پارک رفتیم دوستای مامان اومدن خونمون یکشنبه خونه خاله الهه رفتیم شبم شام خونه مامانی بودیم دوشنبه همسایهامون اومدن شبم بابایی با عادله جون اومد بابا خونه نبود چون مسابقات قهرمان کشو...
24 مهر 1391

راستین دونه انار

عزیزم مثل دونه انار خوشگل وشیرین هستی ودوستت دارم     دیروز با بابا تصمیم گرفتیم بریم ماهی گیری  آخه امسال نرفته بودیم هر سال تا پاییزچندباری میرفتیم تا ظهر قلاب ها رو تعمیر کردیم ودم ظهر حرکت کردیم ولی کنار سدخیلی باد  بود  نتونستیم از ماشین پیاده شیم به خاطر همین باغ رفتیم اونم باغ اناروهوا حسابی گرم بود و خیلی خوش گذشت شماهم توماشین خیلی نی نی خوبی بودی   ...
22 مهر 1391