راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

دختر خاله ترنم

با دنیااومدن ترنم حالا راستین 3تا دختر خاله داره ولی دیگه پسر خاله نداره ولی امید وارم پسر خاله خوبی برای زهرا وتبسم وترنم باشه اینم دختر خاله جیگر   ...
6 شهريور 1391

نتیجه تلاش یک ماهه

بعد از یک ماه واندی که راستین پا شو به دهنش نزدیک می کرد بالاخره 3روز قبل این موفقیت و کسب کرد به این شکل عزیزم دستشو دراز میکنه وهمه چی رو می کشه به موهای منم رحم نمی کنه دیگه دوربینم شناخته و دوست داره اونم بگیره ...
22 مرداد 1391

50روزگی راستین

پيشان- پيشان خان پيشان هامميدان قورخان پيشان نييه يئدين جوجه مي؟ او ساري توكلوجه مي سني هارادا تاپسام گزيب ايزينه چاتسام قولاغيني بوراجام سندن آجيق آچاجام ...
10 مرداد 1391

4.5

من تو 4.5ماهگی این کارها رو انجام میدم 1.غلتیدن{لازم که بگم اگه مامانم نباشه به شکم میمونم نمیتونم برگردم به چپ وراست میغلتم} 2.موقع خوشحالی جیغ بلند میزنم 3.موقع پخش موزیک یاوقتی که مامانم لالایی میگه منم کم نمیارم و باهاشون میخونم 4.وقتی بابام میاد خونه حسابی براش دست وپا میزنم 5.بچه ها رو از بزرگترها تشخیص میدم 6. تو آسانسور خونمون گریه میکنم اول آسانسورو دوست داشتم الان دوست ندارم می خوام مامانم منو از پله ببره 5طبقه حال میده 7.شیشمو خودم نگه میدارم اینجوری                       ...
8 مرداد 1391

خاطرات از زبان راستین 2

 من دیروز خیلی خسته بودم رفتیم خونه مامانی ومامانم منو برد حموم اول گریه کردم ولی تا آب ودیدم خیلی خوشحال شدم شبم از خستگی خوابم بردنمی خواستم هیچ نوری به چشم بخوره امروزم بیدار شدم کنجکاویام وشروع کردم آرزو دارم بتونم همه این جی جی ها روبخورم فقط کا فی دستم بهشون برسه ...
6 مرداد 1391

خاطرات از زبان راستین

سلام من دیگه پسر بزرگی شدم شبها مامانم من و می خوابونه تو تخت پارکم اینجوری              صبح که میشه من بیدار میشم 2تا أدو وآآ میگم ومامانم وصدا می کنم می یاد میبینه من این شکلی چرخیدم وحسابی ورجه ورجه کردم اینجوری   سلام من بامامانم رفتیم خونه آرنیکا جون خیلی خوش گذشت و مامانم ازمون عکس گرفت کلی با آرنیکا صحبت کردم اینم عکسامون من 5روز از آرنیکا بزرگترم   دیروزم رفتیم خونه سدناتازه4روز بود دنیا اومده بود اونکه مامانم ازش عکس نگرفت دیشبم دوستای مامان وبابا اومده بودن خونمون  مامانم خیلی تلاش کرد ساعت 12 منو بخوابونه ولی من نخوابیدم می خ...
5 مرداد 1391

پایان4ماهگی

سلام پسرم حالا که 4ماهگیت تموم شد کلی عوض شدی کارای جدیدمیکنی باشدت خیلی زیاد دست وپامیزنی دستت و میاری همه چی رو بگری و بیشتر مواقع موفق میشی ومستقیم میبری سمت دهنت مثل این آب دهنت که مدام جاری هرچیزیرو که می خوای پاهاتو می کوبی زمین البته ازماه پیش اینکارو میکردی دیشب ساعت 1 بود هنوزنخوابیده بودی ازصبح10فقط 2ساعت خوابیدی تا شب یک ونیم که خوابیدی خواتستم بزارم تو تخت فوری بیدار شدی و پاهات و کوبیدی که چرا من و گذاشتی پایین وبغل کن واین کارچند بارتکرارشد خیلی بغلی شدی و زمین موندنی جیغ میزنی ولی تو بغل با دقت همه جا رو بررسی می کنی گردنتو صاف می گیری وتماشا می کنی از لباس پوشیدن و در آوردن بدت میاد عاشق آب بازی ...
31 تير 1391

پایان 4ماهگی وبازم واکسن

سلام هفته قبل سرمون خیلی شلوغ بوداونکه نتونستم مطلب جدیدی بزارم زمانهای که وقت داشتم راستین می گفت یا من وبگردون یابازی کنیم وگرنه گریه مکردی وجیغ میزدی امروزم 4ماهگی راستین تمام شد وصبح اول وقت رفتیم و واکسن های راستین وکه شامل واکسن سه گانه وقطره فلج اطفال بود زدیم واومدیم خونه الان که ساعت11راستین خوابه وفعلأ خوبه صبح نیم ساعت قبل رفتن استامینوفن دادم اون آرام کرده .عزیزم موقع تزریق اولین لحظه چیزی نفهمیدی کم مونده بود سرنگ واز پات دراره گریه کردی ولی 2دقیقه بعد آرام شدی دیروز خیلی نگران امروز بودیم آخه دفعه قبل سر واکسن خیلی اذیت شدیم وراستین خیلی تب کرد خیلی گریه کردامید وارم امروز بهتر باشه حالا من وراستین تنهاییم بابا رفت مغازه ...
27 تير 1391

نیمه شعبان مبارک

چهارشنبه برای دیدن وشرکت در جشن های نیمه شعبان رفتیم بیرون با زهرا وخاله مهرو خیلی خوشحال بودی وهمه جا رو بادقت نگاه می کردی ازپرچم هاوچراغ های توی خیابونا لذت میبردی شبم بابا اومدو سه تایی رفتیم بیرون ولی پنجشنبه خیلی گریه کردی از صبح بی قراربودی هر سال میرفتم جشن ولی امسال نتونستم تو گریه می کردی انشاال... سال بعد باهم میریم تولد امام حسین با خاله الهه وتبسم رفتیم حسینیه ونذری بردیم پسرخوبی بودی واز لوستر حسینیه خیلی خوشت اومده بود.عصرپنجشنبه مجبور شدم به بابابگم برات گریپ میکچر بخره وکمی دادم خوردی ولی شب بازم خیلی شدید گریه کردی و ما مجبور شدیم باماشین تو رو ببریم در در خیلی جیغ میزدی تو یک لحضه سریع آماده شدیم وبا عجله ازخونه اومدیم ب...
17 تير 1391