نیمه شعبان مبارک
چهارشنبه برای دیدن وشرکت در جشن های نیمه شعبان رفتیم بیرون با زهرا وخاله مهرو خیلی خوشحال بودی وهمه جا رو بادقت نگاه می کردی ازپرچم هاوچراغ های توی خیابونا لذت میبردی شبم بابا اومدو سه تایی رفتیم بیرون ولی پنجشنبه خیلی گریه کردی از صبح بی قراربودی هر سال میرفتم جشن ولی امسال نتونستم تو گریه می کردی انشاال... سال بعد باهم میریم تولد امام حسین با خاله الهه وتبسم رفتیم حسینیه ونذری بردیم پسرخوبی بودی واز لوستر حسینیه خیلی خوشت اومده بود.عصرپنجشنبه مجبور شدم به بابابگم برات گریپ میکچر بخره وکمی دادم خوردی ولی شب بازم خیلی شدید گریه کردی و ما مجبور شدیم باماشین تو رو ببریم در در خیلی جیغ میزدی تو یک لحضه سریع آماده شدیم وبا عجله ازخونه اومدیم بیرون فقط می خواستیم تو گریه نکنی چون تو 2ماهگی به خاطر کولیک خیلی گریه کردی همینکه 8شب می شد گریه های شما هم شروع می شد و واقعأ من می موندم چی کارکنم باباهم که از مغازه مستقیم میرفت تمرین من می موندم با تو وبعضی وقت ها پا به پای تو گریه می کردم چون هیچ کاری آرومت نمیکرد بابایی می گفت رهالوسه بچه باگریه بزرگ می شه ولی خیلی گریه میکردی عصر که میشداسترس می گرفتم اینارومی نویسم که روزای سخت یادم باشه وقدر سلامتی تو رو بدونم و هر لحضه شکر خدا کنم.جمعه هم طبق معمول جمعه ها شام ونهار خونه مامانی وبابایی میریم رفتیم نهار خوردیم وبعداز ظهر رفتیم باغ دوستمون عمو احسان بابا اینا کلی شنا کردن هی میگفتن راستینم بیاد ولی آب سرد بود حالاراستین بزرگشه بعد میاد اینم عکسای خوشگلت
با دستات قلب درست کردی
گوشواره ای از جنس آلبالو