راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

راستینِِ عاشق

میدونم بیشتر بچه ها آب بازی رو دوست دارن راستین گلم هم جز اون نی نی هایی که عاشق آب بازیی و از حموم بیرون اومدنی حسابی گریه میکنه اگه کاریش نداشته باشی ساعت ها تو حمام آب بازی میکنه هر چقدر هم سر وبدنش وبشوری کاری نداره خوشبختانه از نوزادی همین طوره ...
11 آذر 1391

بابا گفتن راستین

امروز 8آذر راستین برای اولین بار گفتی بابا وهر وقت بابا رو میدیدی میگفتی بابا و ما کلی ذوق کردیم وهمینطور امروز برای اولین بار وقتی بابا میرفت مغازه کلی گریه کردی البته صبح وبعدازظهر که بابا میره تو خواب میشی امروز بیدار بودی و رفتنش ودیدی.الان چند مدت با غلتیدن های متوالی وچرخیدن دور خودت خودتو به هر جایی کهمیخوای میرسونی و زیر میز وگوشهای اطاقها گیر میکنی وگریه میکنی الانم اینجا داری نق میزنی که بغلت کنم بیای موس واز دستم بگیری منم تو صورتت نگاه نمیکنم چون میدونم گریه میکنی . الان به هدفت رسیدی و موس ومثل گوشکوب به همه جا می کوبی ونانای و می کنی در دو حالت پاتو به شدت به زمین میکوبی یکی وقتی خیلی خوشحالی و وقتی که میخو...
9 آذر 1391

اولین ماه محرم وحضور راستین

اولین سال شرکت راستین تو عزاداری محرم اول شرکت در مراسم دسته حسینیه اعظم واهدای گوسفندنذری به دسته    بخش کوچکی از احشام نذری به دسته وصبح تاسوعا شرکت در همایش شیر خوارگان حسینی  ترنم و تبسم که با هم به همایش رفته بودیم   ...
6 آذر 1391

یا حسین

    آبروی حسین به کهکشان  می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد   عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین   است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو   عزادار حسین است   ...
3 آذر 1391

نشستن راستین

٢٨آبان برای کنترل پایان 8ماهگی پیش دکترت رفتیم خانم دکتر به قدری ازت تعریف کرده همش میگفت راستین پسر اجتماعی وخونگرمی هست بعدشم کلی برای خودت نانای گفتی و نانای کردی دکتر کلی ذوق کرده بود میگفت خودش می خونه خودشم میرقصه بعدم گفت دور بر راستین بالش بزارین بشینه ولی تو خودت بدون بالش میشنی و گاهی هم یه هویی میوفتی ودر حین اوفتادن چشمای خوشگلت ومیبندی یه واکنش طبیعی در حین اوفتادن حالا دوروبرت ونرم میکنم که اگه بیوفتی هیچیت نشه عزیزم آماده برای رفتن به تولد پسر عمو برسام بابا جون خیالت راحت اصلأ دیده نمیشی   ...
1 آذر 1391

ورود به 9ماهگی

 راستین جونم 8ماهگی رو تموم کردی و وارد 9ماهگیت شدی مبارک مبارک  در مورد تغذیت الان فرنی وحریره بادام و زرده تخم مرغ که با کره وشیر نرم شده وبرای صبحانت می خوری البته همشون وبا هم نه هر روز یکی شو برای نهارت کمی کته وماست وعصرانه هم بیسگویت با شیر ویا سرلاک که خیلی دوست داری میدم میخوری وشامت که الان چند ماهی سوپ مخصوص خودت که بزرگتر میشی سوپتم تنوع بیشتری پیدا میکنه این وسطم شیر مادر وشیر خشک هم میخوری اینارو مینویسم که یادم نره تو روزهای گذشته چی کار میکردم خوشبختانه به خوردن سوپ علاقه نشون میدی ...
28 آبان 1391

اولین ها

اولین مهمونی که راستین رفتی خونیه مامانی بود وقتی ١٢روزه بودی تا٢٢روزگی اینام پاگشاهایی که از مامانی گرفتی  دومین مهمونی هم تو٢٢روزگی تا ٢٩روزگی خونیه مامان بزرگ بود وبعد از ١ماهگی اومدیم خونیه خودمون ببخشید دیگه کمی کوتاه مهمونی رفتیم      اولین حمام روز٢٥اسفند بود که مامان بزرگ با خاله الهه زحمتشو کشیدن            بعد از حمام الان28 ساعت که دنیا اومدی اولین مهمونی که برای اقا راستین گرفته شد١٩فروردین بود شام وشیرینی به دنیا اومدنت درتالار صدف که همه فامیل دعوت بودن  شما هم خواب بودی هیچ  ندونستیی100نفر به خاطرشما اومدن ...
25 آبان 1391

سومین مروارید

پسرم هفته قبل احساس کردم  چیزی تو دهنت صدا میده فکر کردم اززمین چیزی تو دهنت گذاشتی ولی دقت کردم دیدم دندون بالا و پایینت و بهم میزنی وصدا میده وبه این ترتیب متوجه شدم که دندون درآوردی مبارک باشه گلم الان شدی راستین 3دندون                        ...
24 آبان 1391