راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

هفته ای که گذشت

سلام بر پسر ناز وخوشگلم امید وارم وقتی این مطالب رو میخونی تنت سالم ودلت شاد باشه  جونم برات بگه که این هفته دیگه شیطونیا رو به اوج خودش رسوندی دیگه راحت کابینت رو باز میکنی وبه هر چی میخوای دسترسی پیدا میکنی هر لحضه که میخوای میری بالکن و اونجام دلت میخواد آب بازی کنی اگه از گلدونا دم دستت باشه خاک شو کلی خالی میکنی وای که بگم سیم جاروبرقی ومیکشی میبری تا پریز برق وگاهی موفق به روشن کردنش میشی تا صدای آگهی تلویزییون میاد هر جا باشی با سرعت خودت رو میرسونی تا ببینی یه روز چند دقیقه ای تنهات گذاشتم تا لباسارو بندازم رو بند اومدم وبا این صحنه روبرو شدم       کل پودر بجه رو خالی کرده بودی وداشتی حال میکردی  ...
17 خرداد 1392

تلاش برای

کودک نوپای شما احتمالا بین 12 تا 18 ماهگی، تلاش برای "نوشتن" را آغاز خواهد کرد. این تلاش او در ابتدا صرفا به صورت خط خطی کردن کاغذ خواهد بود؛ و احتمالا بین 18 تا 24 ماهگی با کشیدن خطوط افقی و عمودی و یا حتی یک دایره، شما را شگفت زده خواهد کرد. تشویق این خط خطیهای اولیه، موجب بروز تواناییهای جدید در او می شود.                               هنگام نقاشی با مداد رنگی، مهارتهای حرکتی ظریفی مانند گرفتن و نگه داشتن (توسط دستها و انگشتان) به کار گرفته می شوند؛ همچنین این کار باعث پیشرفت بینایی  کودک شما و ارتقای تخیلات او نیز می شود. یک ور...
14 خرداد 1392

تولدت مبارک

                                                               همسر عزیزم و مهربانم تولدت مبارک تا ابد دوستت دارم                                                             پسرم10 خرداد برام روز مهمی چون هم تولد باباست وهم سالگرد عقدمون                  &nbs...
9 خرداد 1392

مروارید نهم ودهم

سلام راستین جونم که الان خوابی و لالا کردی چند روز بود آب دهنت جاری بود و خودتم بیقرار حدس زدم که  ...           دندون در میاری آخه شبا هم خوب نمیخوابیدی هرچ ای سعی میکردم تو دهنت و ببینم نمیزاشتی تااینکه مثل هر روز باهات بازی میکردم وقتی سرت وعقب بردی وخندیدی تو فک بالا وعقب دو تا نقطه سفید دیدم ولی تشخیص ندادم که کدوم دندونت هرچی خلاصه مبارکت باشه دوست دارم همیشه دندونات سالم باشن از کارای این هفته بگم که شنبه تولد مزده بود ساعت 7رفتیم تو اولش دیدی خونه مامان بزرگ شلوغ هیچ خوشحال نشدی انتظار داشتی مثل همیشه خودت باشی ولی کم کم عادت کردی وشروع به بازی کردی تا عمو ها اومدن دیگه خوشحال بودی از ای...
9 خرداد 1392

ادامه پست قبلی

سلام راستین جونم ادامه ماجرا هارو خواستم برات بنویسم چهارشنبه صبح ساعت 7بابا همراه تیم برای مسابقه رفتن اهواز وما تا ساعت یک خونه بودیم  برای نهار رفتیم خونه مامانی تا باماشین پیچیدم تو خیابون مامانی اینا تو با خوشحالی یه دست وجیغ بلند زدی اصلآ انتظار نداشتم خیابون ودرشون بشناسی بعدم با مامانی چند جا کار داشتیم اونا رو انجام دادیم واومدیم خونه بابایی اومد ونهار خوردیم تا بابایی رو دیدی میخواستی بری بغلش نمیزاشتی کتش ودر آره آخه بابایی با همه بچه ها خیلی مهربون وبا همه بازی میکنه اونکه نتنها نوهاش بلکه تمام بچه های فامیل عاشقشن خلاصه عصری بازم بارون شروع شدو ماهم یه چند ساعتی با خاله مهرو ومامانی رفتیم خونه الهه اینا تو خیلی احسا...
5 خرداد 1392

ایش ایش

سلام راستین جونم خوشگله میخوام برات از کارای روزای اخیر بنویسم که بازم من وتو دوتایی چه کارا نکردیم تا یادم نرفته بگم که به شیر میگی "ایش " خوابت اومدنی فقط ایش میخوای آخرین سشنبه اردیبهشت صبح 6رفتم پارک که کمی نرمش و ورزش کنم شما با بابا خونه بودین 8اومدم خونه تا 9کمی از کارامو انجام دادم که آقا راستین بیدارشدی با اینکه دیشبش ساعت 1خوابیده بودی ولی دیگه نخوابیدی وشروع کردی به شلوغ کردن.... اول سراغ نخ دندون یکبار شب ویکبار صبح ازش استفاده میکنی آفرین پسرم تمیزه                       وبعد مثل هر روز سراغ لباس شویی            &n...
4 خرداد 1392

14ماهگیت مبارک

سلام سلام عزیزم امروز24اردیبهشت ماهگرد 14تو و وارد 15 ماهگی شدی خیلی خوشحالم از اینکه یه ماهم بزرگتر شدی واحساس میکنم تو این ماههای اخیر خیلی بیشتر متوجه همه چی می شی چی بگم که همه کارات شیرین وجذاب اینکه عاشق دردری با کالسکه باشه که دیگه دست بردار نیستی تا لباسای بیرونت تو میبینی میگی دردر عاشق آب البته خودتم بچه تمیزی هستی تا چیزی میخوری دستت کثیف میشه دستتات رو بالا نگه میداری تا بشوریم خوشگل تمیز عسل بخورومت یکی دو باری بابا برات پفیلا گرفت ودست بچه ها هم پفک وچیپس دیدیی دیگه کاغذ شو شناختی اون روز با کالسکه از جلوی سوپر رد میشدیم دستت وبردی قشنگ یکی برداشتی  نمیدونیم چی تا یه کیک گرفتم دادم دستت اونو ازت گرفتم از هفت ماهگیت همیشه ...
26 ارديبهشت 1392

خاطره من تو دو روز...

سلام دوست جونام خاطره من تو دو روز پنجشنبه وجمعه 19و20 اردیبهشت 92که تو ادامه مطلب میزارم بزرگ شدم بخونم کیف کنم                     پنجشنبه که از خواب بیدار شدم ساعت 11بودمامان جونم کوه شو رفته بود وبرگشته بود باباجونم هم رفته بود مغازه مامانم بعد تعویض لباسام وپمپرسم وشتشوی دست وصورتم بهم صبحانه تخم مرغ داد خوردم منم تی وی نگاه کردم یه آهنگ بود خیلی خوب بود مامانم گفت لیلاست نانای میکنه منم دوست داشتم اینجا محو تماشا شدم بعد خوردن صبحانه وکمی بازی مامان گفت که بابا جون میره قزوین مسابقه ما هم میریم خونه مامانی ساعت یک رفتیم دنبال ...
21 ارديبهشت 1392