خاطره من تو دو روز...
سلام دوست جونام خاطره من تو دو روز پنجشنبه وجمعه 19و20 اردیبهشت 92که تو ادامه مطلب میزارم بزرگ شدم بخونم کیف کنم
پنجشنبه که از خواب بیدار شدم ساعت 11بودمامان جونم کوه شو رفته بود وبرگشته بود باباجونم هم رفته بود مغازه مامانم بعد تعویض لباسام وپمپرسم وشتشوی دست وصورتم بهم صبحانه تخم مرغ داد خوردم منم تی وی نگاه کردم یه آهنگ بود خیلی خوب بود مامانم گفت لیلاست نانای میکنه منم دوست داشتم اینجا محو تماشا شدم
بعد خوردن صبحانه وکمی بازی مامان گفت که بابا جون میره قزوین مسابقه ما هم میریم خونه مامانی ساعت یک رفتیم دنبال باباروبردیم پیادش کردیم آکادمی که با هم تیمیاش برن مسابقه بعد هم رفتیم خونه مامانی
تو حیاط مامانم به کمک خاله مهرو میخواست عکس منو کنار گل های خوشگل بگیره ولی من همکاری نمی کردم دلم میخواست آب بازی کنم حوض وآب وکه دیده بودم دیگه هیچی برام مهم نبود این عکسا رو که میبینید از تو بیست سی تا گلچین شده
بعد کمی آب بازی خیالم راحت شد ورفتم نهار خوردم ولالا کردم بعد بیدار شدن با زهرا کلی بازی کردم مامانم شاگرد داشت منو مامانی مواضبت کرد مامانی خیلی زیاد مواضب من حتی بیشتر از مامانم تند تند دستای منو میشوره بعد اینکه مامانم به کمک مامانی برام کنسرو نخود فرنگی درست کرد عصری با خاله ومامانم ومامانی رفتیم دردر وخرید تو دردر دلم میخواست خودم کالسکمو برونم به خاطر همین اینقدر جیغ زدم تا به هدفم برسم ومامانم مجبور شد منو بغل کنه تا من کالسکه برونم بعدم اومدیم خونه وشام خوردیم من هم چنان شیطونی کردم تا 12شب خوابیدم باباساعت 2.٣٠نیمه شب اومده بود بازم برنده شده بودن با هم برگشته بودیم خونه ولی بازم صبح 6 رفته بود کوه جای خیلی دور که قرار بود جمعه شب بیاد من چون بد خواب شدم جمعه ساعت 1.30ظهر از خواب بیدار شدم
پشه بی تربیت پیشونی وابرو وگوشمونیش زده بود خیلی مخارید مامانم پماد زد ولی چون پوستم خیلی حساس قرمز شده وکلافه بودم بازم مثل هر روز صبحانمو خوردم تا لباسامودیدم گفتم دردر تا مامانم آماده بشه منم بازی فکری کردم زهرا بهم داده
این هفته خاله الهه اینا شمال بودن مامانی از صبح تا بعد از ظهر مجلس رفته بود بابام که کوه بود اونِ که خاله مهرو منو بابایی رو ومامانمو دعوت کرده بود نهار خونشون خیلی خوش گذشت
دارم فکر میکنم چی بازی کنم در ضمن هم زمان آهنگ هم زمزمه میکنم تا صدای ضبط کم میشه داد میزنم نانای
اول که عروسک بازی کردم
بعدش سه چرخه سواری
بستنی خوردم خودم تنهایی من دوست دارم همه چی رو خودم بخورم به من نخورونن
ورزش کردم
بعدش خسته بودم کمی استراحت کردم ولالا
آخرشم خاله برامون کیک درست کرد رفتیم پارک وتو پارک بابام ومامانی هم اومدن وخیلی خوش گذشت من عاشق سرسر وتابم تا از سرسره میومدم دوباره میخواستم که برم سر بخورم هوا هم مثل همیشه کمی سرد بود ومن مجبور بودم بر خلاف میلم لباس زمستونی بپوشم
وقتی شب شد بای بای کردیم که بیایم خونمون بابا گفت بریم خونه حاجی بابا اونجا رسیدم اول جوجومو دیدم بعد از حاجی بابا پولکی رژیمی گرفتم خوردم همیشه چون رو میز میشه من میخوام که از اون بها بمن بده بعدم با مژده ومرواریدجون بازی کردم وخسته وخوشحال اومدم خونه بابام منوحموم کرد پسر تمیز وسشوار کشیده به یه خواب خوب فرو رفتم