راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

هفته ای که گذشت

1392/3/17 11:54
نویسنده : مامان رها
470 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پسر ناز وخوشگلم امید وارم وقتی این مطالب رو میخونی تنت سالم ودلت شاد باشه 

جونم برات بگه که این هفته دیگه شیطونیا رو به اوج خودش رسوندی دیگه راحت کابینت رو باز میکنی وبه هر چی میخوای دسترسی پیدا میکنی هر لحضه که میخوای میری بالکن و اونجام دلت میخواد آب بازی کنی اگه از گلدونا دم دستت باشه خاک شو کلی خالی میکنی وای که بگم سیم جاروبرقی ومیکشی میبری تا پریز برق وگاهی موفق به روشن کردنش میشی تا صدای آگهی تلویزییون میاد هر جا باشی با سرعت خودت رو میرسونی تا ببینی یه روز چند دقیقه ای تنهات گذاشتم تا لباسارو بندازم رو بند اومدم وبا این صحنه روبرو شدم

     

کل پودر بجه رو خالی کرده بودی وداشتی حال میکردی 

                

از کوچیکیت با دقت پودر رو برات استفاده میکردم که غبارش تو راه تنفست نره با این کار همه زحمتها رو هدر دادی

        

حالا منم نمیدونستم عصبانی شم یا بخندم این هفته دوسری پارک رفتیم یه بار با کالسکه و همراه مهرو والهه که عاشق سرسره شده بودی وخیلی خوشحال با زهرا سوار سرسر میشدی یه روزم با بابا رفتیم  جمعه مامانی از تهران اومد شب و موندیم خونه مامانی تا بازم یکشنبه رفت تهران ماهم قرار بود که بریم مسافرت به خاطر بازی  دیروز پنجشنبه فینال بابا نرفتیم هرسال این وقتا یه سفر داشتیم ولی امسال مسابقه حالمون رو گرفت وتیم زنجان هم تو لیگ دوم شدن واولین باختشون رو تو این 7ماه تجربه کردن

                  

یه روز بابا تو باغ کار داشت رفتیم باغ  من حساسیتم خیلی شدید شد حالم خیلی بد بودبه خاطر همین روزا دیگه ترجیح دادم بمونم خونه سهشنبه خاله الهه رو رسوندیم فرودگاه تا برن مشهد تا ترنم دیدی میخواستی بغلش کنی چهارشنبه مامانی از تهران اومد عصری بابا تمرین رفتنی ما رسوند خونه مامانی ولی بابایی ومامانی رفته بودن هر کدوم خونه مامان خودشون اونه که دوتایی موندیم تا بابا بیاد تو میرفتی تو همه اطاق و دادمیزدی ببده ببده نمیدونم کی رو صدا میکردی

         

چهارشنبه وپنجشنبه با تیم رفتیم برای شام دلنوازان چهارشنبه کم بودیم هفت نفر بودیم سنتی نشستیم وتو راحت بودی هی واسه خودت میچرخیدی  ولی دیشب تعداد زیاد بود و همه هم کمی ناراحت از باخت ولی بازم خوش گذشت برای تشویق نبردمت سالن خودم رفتم و توموندی خونه مامانی وسطا برای اینکه مامانی رو اذیت نکنی اومدم دنبالتون یه نیم ساعتی اومدی سالن ولی خیلی شلوغ بود تماشاچی خیلی زیاد اومده بود اول از صدای جیغ ودست جا خوردی ولی بعدش تو هم تشویق میکردی تا خاله مهرو اینا میرفتن توروهم بردن حسابیم گشته بودین و بازی کرده بودین هفته قبلم پنجشنبه بازی زنجان بود ولی با برنده شدن بچه ها همه با خوشحالی رفتیم گردش و تو حسابی آب بازی کردی البته روی میزصندلی غذا آقای مهندس آب معدنی رو داده بود بهت و توهم که حسابی می پاچیدی همه جا از این لیوان به اون لیوان خلاصه یه نی نی کوچولو  بامزه داریم که عاشق خالی کردن نمکدوناس وبا چشمک زدن و کار بدکردنش خودش و تو دل همه جا کرده

 

                      

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نسیم-مامان آرتین
18 خرداد 92 9:00
ای جونم وروجک،حقا که پسری


آره والا
پگاه مامان آرتین
18 خرداد 92 9:08
عزیزم کارات دیدم وکلی خندیدم ودلم به حال مامان سوخت.ا
عاشق قیافه نازتم.
رها جون ببوسش ماشالاهرروزخوشگل ترازدیروز می شه


ممنون پگاه جون توهم آرتین جونم رو ببوس
مامان سونیا
18 خرداد 92 11:29
عجب پسر شیطونی شدی شما مامانی باید بیست و چهار ساعت چشمش به شما باشه تا خرابکاری نکنی خوشگل و دوست داشتنی
مرجان مامان آران
18 خرداد 92 20:03
وايييييييي چيكار كردي خوشگل پسررررررررررر
هزار ماشالا شيطون شدياااااااا
بوسس براي پسر خوشگل و ماماني


ممنونم دوست خوبم
مامان کیاوش
18 خرداد 92 23:57
قبونش برم خوشکل خاله.
من بودم با همون پودرها قورتش میدادم.


میبینی تورو خدا شیطون شده
مامان مهرزاد جان
21 خرداد 92 11:05
به به پس شروع کرده حالا نوبت شماست از این کاراش لذت ببری هنوز کجایی خواهر الهی که سالم و سلامت باشن همین کاراشون شیرینشون میکنه
مامان بردیا
22 خرداد 92 12:42
ای جانم...... هر چه مامان رشته بود پنبه کردی وروجک
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 خرداد 92 8:01
حالا خوبه پودرها رو نخورده آخه تو عکس دیدم قاشق دستشه