راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

اولین قدم ها

1392/3/26 17:42
نویسنده : مامان رها
687 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام بغلما اومدیم ماچقلببا یه عالمه عکس وخبر دوستای عزیزم تاخیر به خاطر ...قهر 

 

 

                          

              

 

       ادامه مطلب لطفأ

 

 

 

           

سلام سلام قلبماچما اومدیم با یه عالمه عکس وخبربغل دوستای عزیزم تاخیر به خاطر تموم شدن وقت اینترنتم بود گریهپسرم گاهی با گوشی بابا آپ میشدم ولی با اون نمیتونستم زیاد کار کنم خبرو عکس بزارم بعدم وقتش بیشتر  موقع بیداری تو واوج کار من بودافسوس این وقتا بابا خونه میشه دیگهنیشخند متفکر شبا هم که تا تومن و از خستگی نکشیخمیازه نمیخوابی دوازده ونیم گاهیم تا یک همش بیداریخمیازه حالا که روزا بلند شده بازم وقت کم میارم نگرانپسر گلم جونم برات بگه که باید هر روز تو بالکن ساعتی رو بگذرونی وگرنه باید نق ونوقات وتحمل کنم

               

منم طاقت همه چی تو رو دارم با حوصله غذا میخورونم پا به پات میام مواضبت میکنم باهات بازی میکنم طولانی توبغلم میمونی میبرمت این ور اونور شبا طولانی شیر میخوری خلاصه تحمل همه چی رو دارم به جز نق زدن هات اعصاب ندارم سریع در بالکن باز میکنم تو میری خاک بازی و آب بازی

                

هرچی زیر دستت باشه پرت میکنی پایین حال میکنی گلا رو بچینی پرت کنی پایین هرلحضه ثنا رو صدا میکنی همسایه پایینی حالا اونو  یکی دو بار تو بالکنشون دیدی خونه هرکی بالکن داشته باشه تا بری میگی ننا ننا

             

 خوشحالم که تو این چند روز اخیر چند قدمی به تنهایی راه میری

           

به راه رفتن علاقه مند شدی کریرتو ول میکنی وشروع میکنی به راه رفتن گاهیم از زمین بلند میشی وراه میری

             

دیگه بیرون رفتنی کفش میپوشونم تا خودت تاتی کنی اول دستم و  میگرفتی الان فقط یه انگشتم رو هم میگیری راه میری ولی حالا کامل مسلط نشدی هی زمین میخوری

             

اینجابا مژده و عمع معصومه پارک رفتیم

               راستین در حال بو کردن گل ها که بیشتر پوف میکنی 

 

            

            

اینجام محبت دو پسر عمو گل کرده حسابی برسام وبغل میکنی

 

            

             

یه روزوم خونه دوستم الناز رفتیم که حالا دو تا دوختر داره رونیا وروزینا

          

مریم جون ودختر شیطون بلاش ماریناهم اومده بودن

       

شما سه تا رو نتونستیم یه جا جمع کنیم عکستونو بگیریم هرکی یه جا شلوغ میکرد این روزینا که فروردین به دنیا اومده

 

         

خاله الهه اینا از مشهد اومدن یه شب رفتیم دیدنشون برات باب اسفنجی آورده که حباب میسازه خیلی دوست داری چون توش کف میریزیم خوشت میاد اونجا ترنم و تو روروک میبردی اونم خوشش میومد

جمعه شام مهمون داشتیم به خاطر همین تصمیم گرفتیم خونه مامانی نریم دوستای بدمینتون اومده بودن به تو حسابی خوش گذشت تو بالکن که کلی خاک بازی کردی ظهرم بابا وان حموم تو گذاشت تو بالکن و کلی شنا کردی وخسته شدی وبعد از ظهر رو حسابی لالا کردی

تو حموم دوش دستی رو ول نمیکنی تو بالکن شلنگ آب رو

بس که در دری این قدر نق نق زدی گفتی در در  تا ما شام وبکشیم خاله سونیا تورو برد دم در کمی گردوند آورد الهام  جون زحمت اوفتاده بود این هلی کوپتر رو برات آورده بود

سونیا جونم به من کادو آورده بود یه ظرف خوشگل دستتون درد نکنه تشکر نمیدونم چرا جدیدأ دوست نداری بچه ها بغلت کنن بغل هستی نمیرفتی دوست داشتی دنبالت کنه از کوچیکیتم که بغل سعید نمیری برای اینکه سعید بغلت نکنه بغل سروش میرفتی سوال   تو این روزای اخیر به دالی بازی علاقه پیدا کردی با همه دالی بازی میکنی این ماشین از طرف مامانی چون دهنش وچشمش تکون میخوره دوستش داری از همه جا هم که میره بالا  

            

 این از طرف مامان بزرگ به راستین 

 

 یه عکسم با بابا  

 

و یکی با مامان

 

 

تا بعد بای بای

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان سونیا
26 خرداد 92 18:06
ای جان دلم چه عکسای قشنگی ماشاالله به اینگل پسر زیبا که حالا دیگه خودش به تنهایی راه میره انشاالله دامادیت رو ببینیم گل پسر قند عسل


ممنون خاله جونم میخوام کم کم راه برم
پگاه مامان آرتین
26 خرداد 92 18:28
عزیزدلم توهم که موهات عین آرتین چتریه
رهاجون اون بالکن یاحیاط؟کاش ماهم ازاین بالکناداشتیم.عکس گل پسر توی باغ گلها خیلی زیبا بود.مامان وباباهم عالی.
ببوسش این گل ناز منو


قابل نداره پگاه جون ممنونم
مامان مانی مسافر کوچولو
26 خرداد 92 18:30
اخی همه اسبابازیهای راستین جون مبارک
منم از اون بالکنای با حال شما میخوام منم اگه جای نی نی بودم میرفتم توی بالکن چه گلای خوشگلی خیلی منظره زیبایی داره غروبا بشین چای وکیک ما که یه بالکن کوچولو داریم
ماشینش خیلی با خوشگله مبارکش باشه


عزیزم زنجان بیایین باهم تو بالکن چای وکیک بخوریم
مامان بردیا
26 خرداد 92 20:02
مبارک باشه عزیزم
حسابی داری مستقل میشی


آره خاله جونش میخواد خودش راه بره
همشهری
26 خرداد 92 23:35
اولین قدمای راستین جون مبارک>>>>
رها جون عجب بالکن بزرگ و باصفایی خلی خوشم اومد .
ی سوال شما سمت ا ن ص ا ر ی ه نیستین ایا ؟


عزیزم ممنون که سر میزنی نه ما مرکز شهر هستیم
نسیم-مامان آرتین
27 خرداد 92 8:34
وای وای چقدر عکس و خبر
مبارکه راستین اولین قدمهای رویایت


ممنون عزیزم
نسیم-مامان آرتین
27 خرداد 92 9:06
رمز تلگراف شد
مامان بنیتا
27 خرداد 92 14:48
عزیز دلم اولین قدمهات مبارک...چه عکسای خوشگلی چه کادوهای قشنگی
رها جون واقعا درست می گی انگار همه کارای بچه هامون شبیه همه مخصوصا عشق به بالکن و آب بازی
وای منم اصلاااااا حوصله نق زدن بچه رو ندارم سریع کلافه می شم
یه عالمه بوووووووس برای راستین گلم

آره میبینی شبیه هم هستن ممنون که سر زدی
مامان پینار
27 خرداد 92 14:53
به به مبارکه اولین قدمهات.
چه عکسهای قشنگی ماشالله به این گل پسر و مامانی خوشگلش


تشکر ممنونم
بهاره مامان ونداد
28 خرداد 92 1:25
به به گل پسری راه افتاد این یعنی اینکه به جمع فضولیین پیوست کاملا هم از عکس ها معلومه که از حالا فعالیت خودش رو شروع کرده چه بالکن خوب وبزرگی ما که از داشتن همین بالکن هم محرومیم


ممنونم بهاره جون بیایید زنجان باهم تو بالکن چایی بخوریم
لیلا
28 خرداد 92 9:03
ماشاالله خیلی پسر خوشگلی دارید


ممنونم عزیزم
بهاره مامان الینا
28 خرداد 92 9:05
عزیزم خدا راستین نازت رو برات حفظ کنه




مرسی مرسی گل]







الی مامی آراد
28 خرداد 92 13:01
مبارکه ماشالله به این گل پسر ناز وب قشنگی دارین عزیزم خوشحال میشم پیشمون بیاین و با هم دوستهای خوبی بشیم
ال ای سفیدبرفی
28 خرداد 92 22:19
من هشت سال ساکن زنجان بودم همسرم محل کارش سبزه میدان بود واصلا به خاطر شغل همسرم اومده بودم هنوز بادوستا ی مهربون زنجانیمون گه گاهی تلفنی حرف میزنیم گاهی دلم برا پیاده روی توخیابان سعدی یاوقتی بادوستامون براپارک ملت برنامه شام میذاشتیم یا ال داغی جمعه عصرا یا موزه حیات وحش پارک ارم تنگ میشه .مخصوصا جشنواره آش ال داغی یادیدن تئاتر درسهروردی وحتی رخت شویخانه .خوش حال میشم به وبلاگ پسرم علی سفیدبرفی ودخترم ال ای سفیدبرفیوارمیامسافر کوچولوسربزنین.
نسیم-مامان آرتین
29 خرداد 92 8:58
رها جون رمز دوباره تلگراف شد
مامان پینار
29 خرداد 92 11:05
راستی یکی از دوستام قبلا زنجان بود دوست داشت به شما معرفیش کنم. http://www.elaysefidbarfe.niniweblog.com/ دوست داشتین بهش سر بزنید.
مامان ال ای سفیدبرفی
29 خرداد 92 15:10
خانمی رمزتوبرام میگی .مرسی از پیامت.آره بخدااززنجان ومردماش جز خوبی ندیدم .
مامان ال ای سفیدبرفی
29 خرداد 92 15:29
راستی اونجایی که همسرتون کنار آّ ب عکس انداختن کجاست ؟خیلی زیباست. راستین جونم از دور میبوسم .


سلام ممنون ازت
مامان مانی مسافر کوچولو
30 خرداد 92 11:53
نظر پست بالا باز نشد