عکسای من و ببینید
سلام امروز میخوام خودم خاطره بگم مامان جون دیروز رفتم خونه مامانی واز اونجا مامانم منوبرد پارک ولی خودم میخواستم کالسکم رو برونم به زهرا هم نمیدادم
دلم میخواست خودم راه برم دستم هم هیچ کس نگیره
به هر طرف دوست دارم برم از هرچی پله هست بالا پایین برم
از اونجایی که نی نی مرتب وتمیزی هستم هر روز باید یه بسته نخ دندون استفاده کنم آخه ده تا دندون دارم
از اونجایی که عاشق ماشین بزرگ واتوبوس هستم تا کامیون و اتو بوس میبینم میگم {بزرگ بزرگ }روز نیمه شعبان با مامان و مامانی برای اولین بار رفتم مغازه بابایی وبابایی جون برام این بزرگ وخرید
من ودختر خاله تو تشت
من ودختر خاله تو فرودگاه منتظر پرواز
من وآلبالوهای حیاط مامان بزرگ
گردش یک روز خوب توباغ با دختر عمه
یه جمعه که مامانم شاگرد داشت با بابا جونم رفته بودم گردش شلنگ هارو برسی میکنم ببینم سالم هستن اگه خراب ببریم پسشون بدیم
خوب ببینم این خوش بو آره مثل اینکه اصل
خوب دیگه خیلی کار دارم باید برم کابینت ها رو خالی کنم یه سرم تو بالکن خاک بازی و آب بازی کنم یه چند تا کشو جدیدأ مرتب شده اونا رو خالی کنم کفشا رو ازجا کفشی بریزم بیرون وکلی کار دیگه دارم تا خاطره بعدی بابای