راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

از19فروردین91تا92

1392/1/19 18:01
نویسنده : مامان رها
910 بازدید
اشتراک گذاری

راستین جونم سلام

 

 می نی{نی نی}  باپ{آب}  بده{بده  بازکن  بریم}           اِیی{سلام من خوشحالم}   دا{دالی}                 تی سی{جی جی}          پیتی {سگ گربه}

اینا شیرین زبونیای جدیدتوهستن

 

قدرت خدا رو قربون که تو یه سال نوزاد آدم اینقدر عوض میشه

پارسال تو چنین روزی برات مهمونی گرفتیم برامون این روزها حال وهوای دیگه داشت نه عید دیدنی رفتیم ونه مسافرت ولی همه روزها عاشقانه بود چند تا عکس تو لب تاب خاله بود روازش گرفتم تا یاد ایام شاد کنیم

اینقدر پیچونده بودمت همش میترسیدم گریه کنی و من چه جوری شیرت بدم پیش مهمونا بد میشه همش بی تجربگی ولی همه چی به خوبی برگذار شد و اومدیم خونه مامان بزرگ اونجا بیدار شدی

هنوزم بین زهرا وتبسم ورژین ومژده رقابت هست که ازت عکس بگیرن بغلت کنن باهات بازی کنن تو هم که عاشق همگی هستی دیروز خونه خاله مهرو رفتیم با دیدن زهرا نمیدونستی چیکار کنی

 

 تواین روزا کم کم میگری از همه جا بلند میشی و یه قدم کوچولو هم برمیداری اول میترسیدی بشینی وبا گریت خبرم میکردی میومدم میشوندمت ولی الان دوروزی هست ازهر جایی میگیری بلند میشی خودت با احتیاط کامل میشینی و با خوشحالی به راحت ادامه میدی هی حالت پل میشی انگار میخوای بلند شد ولی نمیشه

اینم هنر جدیدت آب واز شیشه میریزی تو لیوان وبعد هم میخوری بیشترش میریزه زمین

گفته بودم عاشق زدن همه سیم ها به پریز برق هستی سشوارو کشونده بودی تا پریز و زده بودی به برق خودتم باهاش میخوندی محافظ پریز برات شده تفریح هی میندازی در میاری

فکر تا چند ماه آینده دیگه جاروبرقی بسوزه اینقدر که خاموش روشن میکنی

 

 

من که خیلی مواضبم ولی خدا خودش نگه دارت باشه چون برق شوخی بردار نیست تو زندگیایی امروزیم همه چیمون با برق برق رفتنی آب وپکیج و زنگ تلفن ودرو...همه قطع میشن

        

هفته قبل با دوستان رفتیم دیزی خوردیم با عموحسین و عمو علی وامیر والمیرا واحسان همگی خانوادگی جای عموآرش و خالی کردیم اگه میخونی سلام عمو دلمون برات تنگ شده یه خبری بده به پونه جونم سلام وبوس فراوان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان بنیتا
20 فروردین 92 2:51
چه عکسای قشنگی..قربونت برم خیلی مواظب خودت باش مهندس کوچولو


حتمآ مرسی خاله جون
نسیم-مامان آرتین
20 فروردین 92 10:24
اِ رها جون راستین هم میخواد بزنه تو کار برق
آخه من نمیدونم از این برق چی دیدن که این همه عاشقشن
وای چه قدر نی نی بود بامزه بود
منم حس تو رو داشتم تو مهمونی آرتین اما موقع شام خوردن آرتین خان هم شام خواست من به آرتین میمی میدادم عمه یاسی به من شام میداد و بقیه هم داشتن به ما میخندیدن


میخوان مهندس برق بشن
مامان بردیا
20 فروردین 92 16:20
خسته نباشی از سفر گل پسر. ما شاا... مرد شدی دیگه و تولیوانت آب میخوری

بله دیگه بزرگ شده تولیوان آب میخوره
مامان سونیا
20 فروردین 92 19:00
وای چه نی نی خوشگلی بوده عزیم روز به زور خوشگتر از دیروز عزیزم مواظب این مهندس کوچولو باش خدایی نکرده اتفاقی نیفته من نمیدونم این فسقلی ها کارهای خطرناک رو چطوری کشف میکنن و از انجامش لذت میبرن
ببوس روه ماهش رو


آره والا خیلیم خطر ناک راست میگی
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
21 فروردین 92 9:37
واقعا بچه ها چقدر زود بزرگ میشن.
نمی دونم آخه این پریز چه جذابیتی داره که اکثر بچه ها بهش علاقه دارن. آرتین من که هرچی گیرش بیاد رو تو پریز میکنه.
راستین جونم رو ببوس


آره والا بیشتر مامانا از این قضیه شاکی هستن
مامان دوقلوها
21 فروردین 92 11:03
سلام عزیزم سال نو مبارک دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان به همراه پسر عمه شون سید محمد رضا غفاری تویجشنواره آتلیه سها شرکت کردن ممنون میشم به وب من بیاین و بهشون رای و امتیاز 5 رو بدین
مامان کیاوش
22 فروردین 92 1:10
راستین جونم عزیز خاله کار خطرناک نکن.


آره خاله جون کاش حرف گوش کنه
مامان ال ای سفیدبرفی
29 خرداد 92 15:21
اینجارو دیدم شناختم تالار صدف روبروی شهربازی کلی خاطره برام تداعی شد .مهمونی افطاری که تو تالار صدف گرفته بودم ومامانم اینااز تیریز اومده بودن مراسم افطاری من .یاعروسی هایی که اونجارفتم .یکبارم همکار همسرم که اهل کرمانشاه بود عروسی کرده بود خانمش هم اهل شمال بود من برااینکه احساس تنهایی نکنن جند تاازدوستامونوباعروس دامادغیر بومی توتالارپاگشاکردم بعدشام برگشتیم خونمون وکلی خوش گذشت یادش بخیر