راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

اردی بهشت 94

یه جمعه اردی بهشت ماه وصبح زود وحرکت به سمت ما هنشان سه تایی وبازدید از تنگه اند آباد که بسیار زیبا وکمی ترسناک حرکت در شکاف دو کوه بلند یک شکاف باریک البته چون تنها بودیم من میترسیدم شاید اگه با گروه بودم ترسم کمتر بود وجای خوبی برای راستین آب خنک وسنگ فراوان برای بازی راستین جون البته کمی سخره نوردی داشت ومن مجبور به حمل کامیونت وبابا حمل خودت بود چون دست بردار نبودی که باید کامیونم رو هم ببرم   اینم یه جمعه خوب دیگه همراه مامانی وبابایی و در یک باغ بسیار زیبا بکر وخلوت چندین کلومتر بعد از گنبد سلطانیه  اینجا بود که اولین کوه نوردیت رو به تنهایی تجربه کردی البته موقع که داشتی از این پایین میومدی ...
14 مرداد 1394

مسافرت نوروز 94

مامان  دیگه تنبلیش رو گذاشته کنار سلام سلام تا صد سلام با تاخیر بیشتر از یک ماه ونزدیک دو ماه اومدم که دو باره عکسای پسر گلم عشقم رو بزارم راستین جون  دلیل این تاخیر یکی مریض شدنیا شما بود که بعد عید 4 بار شدید مریض شدی ودو بارم خفیف  وحالا که نزدیک 15 روز مهد تعطیل شده خدا رو شکر حال پسرم خوبه دیگه مریض نشده معلوم شد که از مهد میگیری و این بیماری ها همیشه برا بچه ها هست تا بدنشون با ویروس های مهد ومد رسه عادت کنه امروز یک ماه که دستم از امتحان وپروپزال خالی شده ولی بعد عید واقعا سرم شلوغ بود درسا سخت وکارا زیاد تو این یه ماهه هم سرم به کار خونه وزندگی گرم بود ومهمونی و روزیم که مهمون نبودیم ومهمونی با شما میرفتیم پارک خ...
14 مرداد 1394

نوروز 94

سلام سلام صد تا سلام  پست نوروزم با تاخیر بس که مامان جونم سرش شلوغ شده وقت نمیکنه واسه من پست های به موقع بزاره  چهارشنبه سوری خونه مامانی                                 این سفره هفت سینمون         این منو سفره هفت سین البته درحال فوت کردن شمع ها ش                                            اولین روز عید         عیدیا ادامه م...
19 ارديبهشت 1394

جشن تولد راستین جون

راستین عزیزم جشن تولد پایان سه سالگیت رو با یک ماه تاخیر برگزار کردیم ولی حسابی خوشحال بودی وچند روز مونده هی میپرسیدی مامان امروز تولدم شده بازم از خواب بیدار میشدی میگفتی مامان الان تولدمه تا دوروز قبل تولد برف شادی میزدی رو ماشینات تا روز پنجشنبه که از خواب بیدار شدی تزیین های خونه رو دیدی پنج ویا شیش دقیقه هیچی نگفتی ساکت فقط نگاه میکردی من چهارشنبه از صبح دانشگاه بودم وتو خونه خاله الهه بودی و بعد کلی خرید هامون رو انجام دادیم اومدیم وتو خسته خوابیدی ومن وبابا شروع به تزیین کردیم پنجشنبه هم خاله مهرو وخاله الهه ادامه دادن پنجشنبه صبح زود زن عمو سیما ومامانی وخاله ها اومدن تا ظهر کمک کردن غذاها رو درست کردیم ومامان بزرگم که از چند روز...
1 ارديبهشت 1394

تولدت مبارک3

زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن شما در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم . باشد که بقاء عمرت با عزت و سربلندی  باشد . . .   نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد. امروز روز توست … تولدت مبارک از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک امروز خورشید شادمانه‏...
24 اسفند 1393