جشن تولد راستین جون
راستین عزیزم جشن تولد پایان سه سالگیت رو با یک ماه تاخیر برگزار کردیم ولی حسابی خوشحال بودی وچند روز مونده هی میپرسیدی مامان امروز تولدم شده بازم از خواب بیدار میشدی میگفتی مامان الان تولدمه تا دوروز قبل تولد برف شادی میزدی رو ماشینات
تا روز پنجشنبه که از خواب بیدار شدی تزیین های خونه رو دیدی پنج ویا شیش دقیقه هیچی نگفتی ساکت فقط نگاه میکردی من چهارشنبه از صبح دانشگاه بودم وتو خونه خاله الهه بودی و بعد کلی خرید هامون رو انجام دادیم اومدیم وتو خسته خوابیدی ومن وبابا شروع به تزیین کردیم پنجشنبه هم خاله مهرو وخاله الهه ادامه دادن پنجشنبه صبح زود زن عمو سیما ومامانی وخاله ها اومدن تا ظهر کمک کردن غذاها رو درست کردیم ومامان بزرگم که از چند روز قبلش اومده بود با عمه معصومه تدارکات آش رو چیده بودیم آش ترش خوشمزه پخته بود خلاصه واسه 60 نفر مهمون خوب بود
ولی حسابی شیطونی کردی مهمونا ساکت بودن وخودت به قول معروف سر دسته شلوغا بودی تا اینکه کادو ها رو میدیدی حالت بد میشد میگفتی باز کن جایزهام رو باز کن
هدیه وگیفت های بچه ها هم دفتر چه یاداشت ومداد رنگی وپاکن مدادی بود
بقیه در ادامه
اول مهمونی مرتب وکروات زده بودی ولی تا یک ساعت تحمل کردی ودر آوردی کراواتت رو واصلا نمیزاشتی من برقصم میگفتی بیا بریم اطاقم ماشین بازی ولی باید یک تشکر ویژه از مامانی بکنم که باصبر وحوصله زیاد تو رو نگه داشت و آرومت کرد
همه مهمونا زحمت اوفتاده بودن ممنونم از همگی خاله ها وزن عموها وعمه ها ودوستان جای تشکر داره
اینم کادوی مامانی وبابایی وهفتاد هزار تومن پول که این لباس رو مامانی از اون ور آب خریده بود برای تولدت