بازم آریشگاه
سلام سلام راستین جونم شنبه به همراه بابا رفتین آریشگاه این بار 4رم بود که میرفتی ولی بدون حضور من وبابا خیلی ازت تعریف میکنه میگه پسر خوبی بود همکاری کامل کرد البته به روش دفعه قبل تا آقای آریشگر میرفته کنار راستین میگفته حاج آقا حاج آقا این این یعنی بیا موهامو کوتاه کن .الان دیگه همه کلمه ها رو تقریبآ میگی ولی جملاتی که میسازی همش با نیسته.جدیدآ لباس پوشیدن برات سخت شده نمیای نمیپوشی کلی زمان میبره تا آمادت کنم بریم جایی گاهیم بد جور لج میکنی وبد گریه میکنی امید وارم گذری باشه .تا امروز زیاد از من دور نبودی کلاس هام همه یک ساعت یا فوقش یک ونیم ساعت میشه یا مهمونی میرم دو ساعت ویا کمی این ور اون ور که کنارم نمیشی یک بارم تو ترکیه یه 5ساعتی ازم دور بودی طولانیترین دوری البته با بابا بودی ودور زده بودین ورفته بودین هتل من وخاله سونیا هم رفتیم خرید وآریشگاه ولی ساعت های آخر دیگه دل تو دلم نبود خودم خیلی بهت وابسته ام انگار نمیتونم ازت دور بمونم اینار و نوشتم که بگم از این بع بعد یه روز کامل میخوام بزارمت برم دانشگاه البته برای دو تایمون هم خوبه یه کمی از این وابستگی کم میشه خوشحالم کلاسهام یه روزه ولی چون از صبح تا شبه یکمی دوریت برام سخته مامانی گفته که پیشت میاد و کنارت میمونه خیالم راحته که نمیخوام از خواب ناز بیدارت کنم تو هم تا 10 واین حدودا میخوابی امیدوارم به کمک بابا که اینقدر من وتشویق کرد برو درست روادامه بده ومامانی وهمکاری تو این 2سال ارشدم به خوبی طی بشه دوستت دارم عزیزم