23 ماهگیت مبارک
راستین جونم بیست وسومین ماهگردت مبارک
ادامه مطلب ...
پسرم خوبم داری کم کم بزرگ میشی و خوب وبد خیلی چیزا رو داری یاد میگری از کارات بخوام بنویسم که خیلی زیاده جدیدآ خودت سی دی میزاری روشن میکنی عقب جلو میکنی وکارتون مورد علاقت رو میاری ما که نباید تلویزیون ببینیم شما نارحت میشی مگر برنامه مورد علاقه تو باشه شبا ساعت 11 یه برنامه هست که اسم شخصیت های اونو کامل میدونی ژوژو نضیف و ریحانه تو خونه هم به عروسک ها اسم گذاشتی به ریحانه میگی آنی نی از حرف زدن های بامزت بگم که هر جا باشی اون برنامه رو میبینی کارتون جالب به زبان عربی ولی خوبه که زیاد حرف نمیزنن بیشتر حرکت عروسک ها وانیمیشن همون عروسکهاست علاقه خیلی زیادی به پرندها وحیوانات داری خیلی سگ دوست داری البته هم من وهم بابا حیوانات دوست داریم و تجربه نگه داری همه جور حیونی رو هم داشتیم ولی الان به خاطر اینکه تو دست میزنی من ورود هر جانوری به جز ماهی رو ممنوع کردم البته تا بزاریم دستت تو تنگ ماهی وبیچارش میکنی هفته قبل باغ رفتیم وبه سگ غذا دادیم عکساشو بعدآمیزارم تو شب ماهگردت مهمون داشتیم خاله های من وخاله های تو با مامانی اینا و مامان بزرگم هم با خاله اومده بودو شبنم جون .مینا جونم بودن به خاطر قبول شدنم اومده بودن خونمون ومن وشرمنده کرده بودن ولی تو اولش دوست نداشتی رفتیم خرید کردیم اومدیم میدونستی مهمون میاد ولی تا نیم ساعت اول که یا بغل من بودی یا بغل بابا بعد کم کم یخت آب شد وبا تبسم وکه بهش میگی تَبَ لی گاهیم میگی تَبَلو وبازهرا بازی کردی میومدی به آقا ها نگاه میکردی ومیرفتی همش میگفتی بریم اطاقم بازی کل کمدت رو زمین بود حالا اطاق تو رو و چند قسمت خونه رو خونه تکونی کردیم تمیز شده البته تا میریم بالای نردبون تو از ما بالاتری تازه میگی دوچرخم رو هم بزارم بالا نردبون اول وآخر بازیات دوچرخه نقش اصلی رو داره وحسابی میرونی ومیکوبی به در ودیوار از جلوی خونه کسی رد میشیم یا از محلشون میشناسی زود میگی اسم هرکی وکه دوست داشتی میگی این هفته جور شد چند شب پشت سر هم رفتیم پیتزا دیگه تا از جلوی هر پیتزا فروشی رد میشیم فوری میگی پیزا پیزادیروز که جمعه بود آقا ها موندن خونه با مامانی وخاله ها رفتیم خرید تو که فقط میخواستی کالسکه ترنم رو برونی وتا من میرفتم تو پرو خونه قبل من اون تو بودی وکل لباسات رو در میاوردی این ومن تو ترکیه هم تجربه کرده بودم اونه که راضی نمیشم با تو برم خرید خلاصه هیچ کیم نمیتونست بیرون سرت وگرم کنه بعد اینکه اومدیم خونه زهرا وتبسم گیر دادن بابایی پیتزا تو هم قاطی اونا میشدی تا اونا ساکت میشدن میگفتی بابایی پیزا همه از پیزا گفتنت خوششون میومد رفتیم که شام وبیرون بخوریم رفته بودی ماشین علی رضا قشنگ نشسته بودی من گرفتم آوردم پیش خودم گفتم حوصله ندارم گریه کنی واز اون جیغات بزنی این بخشی ازقصه 23 ماهگیت که حرف وخاطره ش زیاده