چند روز گذشته
سلام راستین جونم عزیزم پسر شیطونی شدی یه جا بند نمیشی از لحضه بیدار شدنت شروع به فعالیت میکنی تا خسته بشی بخوابی
با سرعت چهار دست وپا میری گاهی از وسایل خونه میگیری و راه میری ولی چون سرعتت کم حوصلت سر میره سریع میشینی وبه راحت ادامه میدی چهارشنبه ٢٨فروردین با مامانی بردیمت کنترل دکترت راضی بود فقط گفت که این آقا تنبل باید راش ببرین با هاش تمرین کنین راه بره بعدم قطره آهن وشربت زینک وشربت کلسیم داد وشیر خشک هم برات سوپ رامیل نوشت خدا رو شکر خریدم دادم خوردی بهت ساخت بابا رفته بود کرمانشاه مسابقه ما٣روز خونه مامانی بودیم وقتی خونه مامانی هستیم بهت خیلی خوش میگذره یا همش بیرون وگردشیم یا با بچه ها بازی میکنی بعد دکترم رفتیم خرید وبعدشم خونه خاله الهه پنجشنبه تولد تبسم بود همکلاسی هاشو دعوت کرده بود از وقتی بیدار شدی صبحانتو دادم رفتیم خونه خاله عاشق رقصیدن بودی تا مهمونا بیان اینقدر رقصیدی خسته شدی یه ساعت خوابیدی همه ساکت بودن تا تو بخوابی به منم فرصت دادی تا آماده شم کم کم شلوغ شد و بیدار شدی
تا عصر چند بار رفتی دور زدی اومدی همش در بیرون رو نشون میدادی میگفتی دردر تا اینکه مامانی برد حسابی چرخیدی اومدی بعدم وقتی عمه لیلا اومده بود دنبال روژین با اونا رفتی گردش
تاشمع رومیدیدی شروع میکردی به فوت کردن تا میگم تولد دست میزنی و شمع فوت میکنی
خلاصه اینکه یاد گرفتی میگم راستین کار بعد نکنی یا زود زبون درازی میکنی تو هر جا آهنگ میشنوی میخونی ونانای میکنی با غمگین ها یواش با آهنگ های شاد تند تند
جمعه صبح با خاله مهرو وزهرا رفتیم گردش وخرید وبعد از ظهرم من رفتم عروسی گلپرک تو موندی خونه مامانی خاله ها شما رو چند ساعتی خوابونده بودن بابا جمعه شب اومد بعد شام خوردن رفتیم به حاجی بابا اینا سر زدیم و اومدیم خونه دیروزم یه ساعتی بردمت خونه حاجی بابا رفتم بیرون با مژده ورادین حسابی بازی کرده بودی اینم یه عکس وقتی رادین اومده بود خونه ما عید دیدنی
رادین١٤ماه ازت بزرگتره
عزیزم عاشق باز وبسته کردن در ها شدی چند باریم دستت مونده ولی دوست داری ببندی باز کنی بگی دالی روسری هم سرت میکشی باز میکنی میگی دالی