سه روز آخر هفته
سلام بر پسر خوب وشیطون هفته قبل از چهارشنبه رفتیم خونه مامانی بابا رفته بود تهران مسابقه {تا یادم نرفته بازی خیلی سخت وحساسی داشتن ولی بازم مثل همیشه بابا برنده میشه دوست داریم بابا جون}من وتو هم شال وکلاه کردیم و راه اوفتادیم منم که مریض بودم و سینوزیتام چرک کرده بود واز طرفی هم هوا خیلی سرد بود کل زمستون اینجوری سرد نشده بود تا وسایل جمع کنم شما دستات وشسته بودی اینجوری
منم به خیال خودم دستگاه بخور و قایم کردم
وبعد هم شما از اینکه مستقل نشتی تو صندلی خیلی خوشحال بودی تا رسیدیم خواستم پیدات کنم کلی گریه کردی ومن مجبور شدم تا چند دور دیگه بزنم تا شما راضی بشی
همیشه اینطوری لم میدی اونیکی صندلیت آبی بود این وقرمز گرفتم خوبه دوستش داری در حال چرت زدن
کلی بازی کردی بهت خوش گذشت دیر میخوابیدی و زود بیدار میشدی تا چشمات وباز میکردی میدیدی خونه بابایی دیگه خواب فراموش میشد زهرا وتبسم هم هی میومدن میرفتن کلاس بازم میومدن وبازی تو عاشق بچه هایی تا اونارو میبینی از خوشحالی جیغ میزنی ودست دسی میمنی
حسابی بابایی ومامانی وسرگرم کرده بودی ومنم از بی خوابی خسته بودم البته فرصت وغنیمت شمردم از کارای بیرون خونه انجام دادم
تا جمعه ظهر بابا اومد و توخیلی خوشحال بودی بازم به راستین جی جی خریده بود
بعد نهار اومدیم خونه وترنم فندق هم آوردیم
چون جشن پایان ارف تبسم بود همه رفتن کنسرت ما اومدیم خونه بازم شما دو تا فسقلیا لالا نکردین تا شب اول حاجی بابا ومامان بزرگ اومدن خونمون بعدم مامانی اینا وخاله ها اومدن دنبال ترنم وبازم شیطونی تا اینکه همه رفتن راستین جونم از خستگی زیاد گریه میکردی ونمیتونستی بخوابی رفتیم با ماشین دور زدیم و شما ساعت نه بود خوابیدی تا صبح هشت وحسابی رکورد زدی کمبود خواب چند روزو جبران کردی