31ماهگیت مبارک
راستین جونم ورودت رو به 32 امین ماه زندگیت تبریک میگم حالا که بزرگتر شدی شیطونیاتم بیشتر شده حرف زدنت بهتر وکامل تر شده خیلی بامزه حرف میزنی وهمه چی رو میگی ببخشید که تو این مدت کم کار شدم دیر برات مطلب گذاشتم طبق معمول فشردگی مهمونیا باعث تاخییر من بود وهم کارای تو وشیطونیات تا خوابی میتونم به کارای شخصیم وخونه برسم چون بیدار بشی زودتر از من باید اون کار رو انجام بدی پشت لب تاب که نمیزاری یک دقیقه بشینم هی اصرار داری که خودت بشینی واین قدر بامزه درخواست انجام کارا رو داری که از دلم نمیاد نه بگم ای جونم حالا که هوا سرد شد ما هم بیشتر خونه ایم تابستون که تا از خواب بیداری میشیدی هی میگفتی مامان الان کجا میریم ؟؟حالا هم گاهی میپرسی و دلت پارک رفتن میخواد ولی هوا خیلی زود سرد شد وموندیم تا بهار
اینجا سرزمین عجایب رفتیم با خاله اینا وبه شما حسابی خوش گذشت وما حسابی خسته شدیم
توشهریور ماه عادت کرده بودی کیف برداری همه جا کوله پشتی تو میاوردی تا کولت جا میموند گریه میکردی میگفتی کیفم و میخوام
اینجام هفته دفاع مقدس وبازدید راستین از نمایشگاه
بیشترین علاقت فقط وفقط ماشین وموتور هرجا ماشین میبینی میخوای سوار بشی یا میگی اون رو ببریم خونمون خونه خاله مهرو رفته بودیم رفتی سه چرخه زهرا رو آوردی بازی کردی اومدنی هم مجبور شدیم بیاریم خونه الان تو خونه ماشین میرونی دوچرخه میرونی وسه چرخه همه ماشین بازیاتم که زمینه خلاصه من وقتم صرف جمع وجور کردن ماشینات الان اساسی رفتم تو کار تعمیر ماشین یه ماشین سالم نداری همه داغون شدن
الانم که میبینی عکسات کمه چون دیگه دوربین عکاسی رو دست ما نمیدی تا دوربین رو میبینی از ما میگیری و خودت میخوای عکس بگیری با گوشیم تا میخوایم ازت عکس بگیریم میگی ببینم شما بخندین من عکس بگیرم حالا من وبابا تو حالت های مختلف با ژست های متفاوت عکسای زیادی داریم ولی حیف که تو این سایت نمیتئنم بزارم کلی بامزس راستی اینم بنویسم که دیگه تو مهمونیا درست شدی ونشانه های امید رو میبینیم خودت میرقصی وبا ما هم زیاد کاری نداری یه مدت من وبابا هر دو باید کنارت میشستیم وبعد به من اجازه فعالیت میدادی ولی باید خودت بغل بابا میموندی ولی حالا خودتم وسطی فکر کنم امسال بتونم تولد خوبی برات بگیرم تا ببینیم خدا چی میخواد
راستی اینام سوغاتیات که مامانی از مسافرت های تابستونی برات آورده بود مامانی جون مرسی بازم ترمم شروع شده ومامانی چهارشنبه ها میاد خونه ما تو بابا ومامانی باهم نهار میخورین به تو که خیلی خوش میگذره چون عاشق مامانی هستی
زدنت بهتر وکامل تر شده خیلی بامزه حرف میزنی وهمه چی رو میگی ببخشید که تو این مدت کم کار شدم دیر برات مطلب گذاشتم طبق معمول فشردگی مهمونیا باعث تاخییر من بود وهم کارای تو وشیطونیات تا خوابی میتونم به کارای شخصیم وخونه برسم چون بیدار بشی زودتر از من باید اون کار رو انجام بدی پشت لب تاب که نمیزاری یک دقیقه بشینم هی اصرار داری که خودت بشینی واین قدر بامزه درخواست انجام کارا رو داری که از دلم نمیاد نه بگم ای جونم حالا که هوا سرد شد ما هم بیشتر خونه ایم تابستون که تا از خواب بیداری میشیدی هی میگفتی مامان الان کجا میریم ؟؟حالا هم گاهی میپرسی و دلت پارک رفتن میخواد ولی هوا خیلی زود سرد شد وموندیم تا بهار
اینجا سرزمین عجایب رفتیم با خاله اینا وبه شما حسابی خوش گذشت وما حسابی خسته شدیم
توشهریور ماه عادت کرده بودی کیف برداری همه جا کوله پشتی تو میاوردی تا کولت جا میموند گریه میکردی میگفتی کیفم و میخوام