راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

مسافرت نوروز 94

مامان  دیگه تنبلیش رو گذاشته کنار سلام سلام تا صد سلام با تاخیر بیشتر از یک ماه ونزدیک دو ماه اومدم که دو باره عکسای پسر گلم عشقم رو بزارم راستین جون  دلیل این تاخیر یکی مریض شدنیا شما بود که بعد عید 4 بار شدید مریض شدی ودو بارم خفیف  وحالا که نزدیک 15 روز مهد تعطیل شده خدا رو شکر حال پسرم خوبه دیگه مریض نشده معلوم شد که از مهد میگیری و این بیماری ها همیشه برا بچه ها هست تا بدنشون با ویروس های مهد ومد رسه عادت کنه امروز یک ماه که دستم از امتحان وپروپزال خالی شده ولی بعد عید واقعا سرم شلوغ بود درسا سخت وکارا زیاد تو این یه ماهه هم سرم به کار خونه وزندگی گرم بود ومهمونی و روزیم که مهمون نبودیم ومهمونی با شما میرفتیم پارک خ...
14 مرداد 1394

نوروز 94

سلام سلام صد تا سلام  پست نوروزم با تاخیر بس که مامان جونم سرش شلوغ شده وقت نمیکنه واسه من پست های به موقع بزاره  چهارشنبه سوری خونه مامانی                                 این سفره هفت سینمون         این منو سفره هفت سین البته درحال فوت کردن شمع ها ش                                            اولین روز عید         عیدیا ادامه م...
19 ارديبهشت 1394

جشن تولد راستین جون

راستین عزیزم جشن تولد پایان سه سالگیت رو با یک ماه تاخیر برگزار کردیم ولی حسابی خوشحال بودی وچند روز مونده هی میپرسیدی مامان امروز تولدم شده بازم از خواب بیدار میشدی میگفتی مامان الان تولدمه تا دوروز قبل تولد برف شادی میزدی رو ماشینات تا روز پنجشنبه که از خواب بیدار شدی تزیین های خونه رو دیدی پنج ویا شیش دقیقه هیچی نگفتی ساکت فقط نگاه میکردی من چهارشنبه از صبح دانشگاه بودم وتو خونه خاله الهه بودی و بعد کلی خرید هامون رو انجام دادیم اومدیم وتو خسته خوابیدی ومن وبابا شروع به تزیین کردیم پنجشنبه هم خاله مهرو وخاله الهه ادامه دادن پنجشنبه صبح زود زن عمو سیما ومامانی وخاله ها اومدن تا ظهر کمک کردن غذاها رو درست کردیم ومامان بزرگم که از چند روز...
1 ارديبهشت 1394

تولدت مبارک3

زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن شما در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم . باشد که بقاء عمرت با عزت و سربلندی  باشد . . .   نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد. امروز روز توست … تولدت مبارک از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک امروز خورشید شادمانه‏...
24 اسفند 1393

در آستانه پایان سه سالگی

                     راستین جون  شیرین زبون مامان تا چند روز دیگه تولدت نزدیک میشه وتو با شیطنت ها ی کودکانت دنیای ما رو شیرینتر کردی                               پسرم که عاشق ماشین بازی هستی واسم ومدل همه ماشین ها رو میدونی  هفته قبل یه سرتهران رفتیم خوب بودی اول یه ماشین دیدی اون رو خواستی برات خریدیم دیگه با اون بازی میکردی و تا اسباب بازی فروشی میدیدی میگقتی مامان فقط نگاه کنیم نخریم ای جونم البته خیلی علاقه داری که چرخ ماشین ها رو در بیاری وتعمیرکنی ودیگه سر جاشون نندازی به عبار...
10 اسفند 1393

تصویر

وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اَده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینقدر بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی .وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی .وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه ، آموزش و پرورش !دیگه وقت نداری  یه صبح تا شب بری خریدواسه یه مانتو .....
16 بهمن 1393

دی ماه93

                         راستین خوشگلم عزیزم دی ماه  برامون سخت گذشت مریضی وفوت آقا جون (بابای مامانی )وامتحانای من  همه دست به دست هم دادن تا این ماه به شکل خاصی بگذره تو که عاشق آقا جون بودی هنوزم هستی تامیریم خونه مامان بزرگ میگی آقاجون اومده  نیومده پس کی میاد تا آقا جونم بود همش میرفتی کنارش دهنش بیسگویت میزاشتی دستشو میگرفتی  ویلچرشو میروندی خلاصه خیلی دوستش داشتی بزرگترا مثل پشتوانه آدم میمونن تا میرن آدم دلش میلرزه خدا رحمت کنه بابا بابایی هم چهار سال پیش فوت شدن تا چهار سال قبل به همه پز میدادم من دو تا پدر بزرگ دارم ولی الان پدر بزر...
7 بهمن 1393

شب یلدا 93

سلام راستین جون امسال شب یلدا مون رو باشیرین زبونیات شیرینتر کردی عزیزم تاآماده شذیم عکس بگیریم دوربین رو طبق معمول دست گرفتی و هی میخواستی عکس بگیری  اول عصر یلدا خونه خودمون بابا یه هندونه کوچولو خریده بود برات که راحت بغلش کنی تا برا هندونت چشم وابرو گذاشتیم خیلی خوشحال شدی و  با هاش صحبت میکردی وبراش شعر میخوندی هی من وبابا میخواستیم با گوشیامون از تو عکس بگیریم تو هم میخواستی از ما عکس بگیری عجله داشتی بری ژست نمیگرفتی           اول رفتیم خونه مامان بزرگ اینا هندونت رو برداشته بودی وهی به من میگفتی بزار تو کیفت  کیفم رو نشون میدادی ب...
11 دی 1393